سخنوری

     در بارۀ این موضوع در بخش مبارزات آیت الله بهشتی با رژیم طاغوت، که به معرفی  منبرهای انقلابی ایشان علیه حکومت ستم شاهی اختصاص خواهد داشت، باز هم مطالبی بیان خواهیم کرد. لذا در این جا به ذکر یک نمونه که  توسط خودشان بیان شده اکتفا می کنیم. در صفحۀ 112 کتاب « خبرگان ملت» می نویسند:

 علاقۀ به سخن وری و نویسندگی در من شدید بود. هرکس منبر پر مایه تری می رفت در دفتر مخصــــــوص ثبت می کردم. در حقیقت، برای منبرهای خوب و سخن رانی های مفید، حکم ضبط صوت داشتم. یادم هســت که در شیراز، سی شب ماه مبارک رمضان در مجلس سخن رانی یکی از وعاظ معروف شیراز شرکت کـــــردم و پس از بازگشت به حجرۀ مدرسه، سخن رانی او را از نوار حافظۀ خودم پیاده و در دفتر مخصوص ثبت کردم. این کار به ضمیمۀ مطالعات و یادداشت های خودم باعث شد که در کار وعظ و خطابه پیشرفت کنم و به همین علت، هر جا سفر می کردم شاخص می شدم.


     یکی از خصوصیات برجستۀ منبرهای آیت الله بهشتی، شیوایی و فصاحت بیان، در کنار عمق و وسعت و جامعیت مباحث ایشان است، به گونه ای که مطالب و نکاتی که توسط معظم له بیان می شود برای هر کسی که پای منبرشان می نشیند جذاب و قابل درک و استفاده است. از این گذشته، نظم و دیسیپلین خاصی که  ایشان در نحوۀ ارائۀ مباحث و نیز در تنظیم مدت زمان سخنرانی به اجرا می گذارند از دیگر ویژگی هاست. کسانی که از قدیم و دورۀ پیش از انقلاب،  پای منبرهای ایشان بوده اند این نکته را یادآوری می کنند که منبرها، درست یک ساعت، نه یک دقیقه کم و نه یک دقیقه زیاد، به طول می انجامید، بدون اینکه ایشان یک بار هم به ساعت نگاه کنند!
« مکتب الرضا» یکی از هیئت های مذهبی فعال قبل از  انقلاب در تهران بود و آیت الله بهشتی از سخنرانان بنام و شناخته شدۀ آن مجموعه. در دوازدهمین جلسۀ مصاحبه با رادیو فرهنگ، اشاره ای هم به خاطرات خود در این هیئت دارند:

من در ایام قبل از انقلاب، در تهران جلسات خیلی خوبی داشتم؛ جلساتی که متدینین نخبۀ تهران در آن شرکت می کردند. هیئتی بود به نام  « مکتب الرضا»  که صبح های جمعه، جلسات سیار داشت. به این صورت که هر هفته، هم موضوع سخنرانی  و هم نام سخنران را در روزنامه های کیهان و اطلاعات اعلام می کردند و یک عده ای افراد نخبه، چه جوان و چه غیر جوان، چه زن و چه مرد، در این جلسات شرکت می کردند. جلسات هم جلسات پرباری بود و تمام مطالب ضبط می شد، چون این سخنرانی ها با دقت و زحمت تهیه می شد.


     در همان زمان بود که موضوع دعوت از آیت الله بهشتی برای حضور در « حسینیۀ ارشاد» مطرح می شود و چنان که می دانیم در آن زمان، مرحوم دکتر علی شریعتی نیز در آن مکان، سخنرانی داشته است. آیت الله بهشتی در ادامۀ همان مصاحبه، به ذکر خاطراتی در این زمینه و موضع فکری خویش در قبال دکتر شریعتی و سپس، مشورت با استاد خودش مرحوم شهید مطهری برای رفتن یا نرفتن به حسینیۀ ارشاد می پردازند که بهتر است مشروح آن را از زبان خودشان بشنویم:

 دوستانی که در مکتب الرضا بودند با حسینیۀ ارشاد هم ارتباط داشتند. من آن زمان ها حتی یک بار هم به حسینیۀ ارشاد نرفته بودم ولی دورادور ناظر صحنه ها بودم و تنش هایی هم که در بارۀ حسینیۀ ارشاد بود همه را پی گیری می کردم. از کارهایی که خیلی به آن اهمیت می دادم این بود که نشریات حسینیۀ ارشاد را به طور جدی پی گیری و مطالعه می کردم؛ چه آن هایی که از مرحوم استاد مطهری بود، چه آن هایی که از سایر دست اندرکاران آن جا بود، و چه سخنرانی های دکتر شریعتی. و باید عرض کنم که سخنرانی های دکتر شریعتی را به دقت مطالعه می کردم و نسبت به دکتر شریعتی هم نه از آن متعصب های طرفدار بودم و نه از آن متعصب های معاند و مخالف؛ بینابین بودم. وقتی هم به شهرستان ها می رفتیم خیلی از جوان ها می آمدند واز من می خواستند که نظرتان را در بارۀ دکتر شریعتی بگویید، ما باید چه کنیم؟ شما موافقید که ما کتاب های ایشان را بخوانیم یا موافق نیستید؟ من این طور جواب می دادم: دکتر شریعتی دارد زحمت می کشد، سخنرانی ها و نوشته هایی هم دارد؛ این طور نیست که تمام مطالب این نوشته ها دربست درست باشد یا دربست غلط باشد. می گفتم: من از آن هایی هستم که نه تمام مطالب را دربست رد می کنم و نه از آن هایی که تمام مطالب را دربست می پذیرند، بلکه یک حالت بینابین دارم. بعد می گفتم: حالا شما چه می گویید؟ آیا این نظر مرا قبول دارید؟ می دیدم این جوان ها با یک تواضعی می گفتند: بله! ما هم همین نظر شما را قبول داریم. این بهترین نظریه است. این وضع من بود. دوستان من هم می دانستند که من نه جزء معاندین حسینیۀ ارشاد هستم ، نه جزء متعصبین خشک.

     این وضع ادامه داشت تا اینکه مصادف شد با بیرون آمدن استاد مطهری از حسینیۀ ارشاد. چند صباحی گذشت، دوستان با توجه به ارتباطی که با آن جا داشتند رفته بودند آن جا صحبت کرده بودند و موقعیت مرا به آن ها گفته بودند و آن ها هم اظهار علاقه کرده بودند که ما را دعوت کنند به حسینیۀ ارشاد . و در حقیقت، نقش استاد مطهری را ـ که استاد خودم بود ـ در آن جا داشته باشم و خیلی هم با اصرار با من صحبت می کردند. من هم نه رد کردم  نه پذیرفتم، بلکه گفتم: باید فکر کنم و تصمیم بگیرم. در آن سال ها با استاد مطهری هم ارتباط داشتم. ایشان در مدرسۀ مروی، عصرها یک درس الهیات شفا می گفتند وضبط هم می شد که حالا چاپ شده است. در آن جا افراد زبدۀ خوبی هم بودند. منتها چون من قم بودم فرصت شرکت در این درس را نداشتم. در عین حال، شب های جمعه که می آمدم تهران به خاطر جلسات صبح جمعۀ مکتب الرضا، عصرهای پنجشنبه فرصتی می کردم می رفتم مدرسۀ مروی، در جلسۀ درس شفای استاد مطهری هم شرکت می کردم و رابطۀ عاطفی خیلی خوبی با ایشان داشتیم. یک روز که درس تمام شد، خدمت ایشان عرض کردم که می خواهم مشورتی با شما داشته باشم. ایشان از آن حجره ای که درس می دادند بیرون آمده بودند. نشستیم دو نفری جلوی یکی از حجره ها  و عرض کردم که از حسینیۀ ارشاد از من خواسته اند بروم آن جا و برنامه های آن جا را داشته باشم . خواستم ببینم نظر شما چیست؟ آیا شما موافق هستید یا خیر؟ ایشان فرمودند: قبل از این که بیایند سراغ شما، رفته اند سراغ آقای بهشتی(منظور شهید بهشتی است)، ایشان گفته اند: بروید اساسنامۀ تان را بیاورید ببینم. اگر در اساسنامۀ شما اشکالی نبود و موافق میل من بود با شما همکاری می کنم. ولی اگر اشکالی داشت خیر همکاری نمی کنم. بعد آقای مطهری فرمودند: رفتند برای ایشان اساسنامه بیاورند اما هنوز نبرده اند! و دیگر منتفی شده، این است که حالا آمده اند سراغ شما! اکنون شما هم باید همان روش آقای بهشتی را دنبال کنید و بگویید که اساسنامۀ تان را بیاورید . مدتی گذشت. ما هم دیگر اظهار تمایلی نکردیم برای ورود به آن جا و مسئلۀ اساسنامه هم دیگر مطرح نشد و قضیه منتفی شد!

 

print