نقد حديث بُزِ قرآنخوار

نقد حديث بُزِ قرآنخوار

نقد حديث بُزِ قرآنخوار

احمد بهشتى[1]

چكيده

اين نوشتار نخست به معرفى كتاب «النقض» و مؤلف آن عبدالجليل قزوينى
پرداخته، سپس به نقد حديث بُزِ قرآنخوار كه وهنى است بر اسلام و قرآن و
تشيّع و امامت، پرداخته است. كتاب مزبور توسط محدث ارموى تصحيح و
چاپ و تعليقات مفصلى در دو جلد قطور بر آن نگاشته شده است. در مجموع
اثرى است گرانبها در دفاع از اسلام ناب و تشيع و قرآن. از آنجا كه برخى از
مؤلفان، حديث مزبور را به شيعه نسبت داده‏اند، اولاً ثابت شده است كه چنان
حديثى در منابع شيعى نيست. ثانيا هرچند حديث مزبور از لحاظ سند، مورد
قبول اهل سنت است، ولى متن و محتواى آن نه با عقل سازگار است، نه با
نقل. لذا قاطبه علماى شيعه و اكثريت علماى سنت، به مجعوليت آن، رأى
داده‏اند.

كليد واژه‏ها: قرآن، پيامبر، امام، عصمت، سنّى، شيعه، بُز.


مقدّمه

به سال 555هجرى كتابى به دست عالمى بزرگ و محققى سترك، يعنى عبدالجليل
قزوينى رسيد به نام بعض فضائح الروافض از عالمى ناشناخته از علماء اهل سنت و جماعت.

نويسنده كتاب مزبور گفته است:

سپاس باد آن خداى را كه دل و سينه ما روشن گردانيد به نور معرفت و از ما بزدود زنگار
بدعت به جلاى هدايت، تا دور باشيم از ضلالت و متابع باشيم طريق حق را، و آن
مذهب اهل سنت و جماعت است، چه ما از گاه طفوليت تا 25 سالگى بر مذهب رفض
بوديم و نشو و نما و تربيت ما با ايشان بود و چون از خبث عقيدت ايشان آگاه شديم و از
منكرها و بدعت‏ها كه ايشان كنند، چون شتم اجلاّء صحابه و ترحّم بر ابو لؤلؤ ترسا،
كشنده عمر و امامان دين و بزرگان سلف را بد گفتن و وقيعت زنان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و در
نماز منكرها كردن، چنانكه شرح هر يكى به جاى خود داده‏ايد.[2]

وى بنابر آن چه از كتاب النقض قزوينى استفاده مى‏شود 67 فضيحت را برشمرده است.[3]
آنگاه گفته است:

اين است بعضى از فضائح و قبائح روافض، أعاذنا اللّهُ و إيّاكُم مِن شرّهم و وقانا و إيّاكم
مِن كيدِهم... و فَرَغتُ مِن هذا فى المُحرّم سنة خمسٍ وخمسين و خمسمأة مِن الهجرة.[4]

به نظر اين نويسنده گمنام، فضائح روافض بيش از عدد فوق است، ولى معلوم نيست چرا
او به همان بعض اكتفا كرده و از ذكر بقيه خوددارى كرده است.

علامه عبدالجليل قزوينى مى‏گويد:

زمره‏اى از خواصّ علماء شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند، در حضرت مقدس
مرتضى[5]... ضاعفَ اللّهُ جَلالَهُ، گفته بودند و بر لفظ گهربار سيد السادات رفته كه
عبدالجليل قزوينى مى‏بايد كه در جواب اين كتاب بر وجه حق شروعى كند، چنانكه كسى
انكار آن نتواند كرد.[6]

او سپس مى‏گويد:

چون نسخه اصل به ما آوردند و تأمّل افتاد، عقل چنان اقتضا كرد اگرچه تقرّب به خداى
بى‏عيب و عار و به احمد مختار و حيدر كرّار باشد، ديباچه كتاب بايد كه به اسم امام
روزگار خاتم‏الابرار، مهدىّ بن الحسن العسكرى ـ عليه و على آباءِه السّلام ـ باشد. چون
اين عزم مصمّم شد، دل مژده به جان داد و جان پيغام به زبان و زبان به بيان و بيان به
بنان... در حال قدم در راه فرمان نهادم، بعد الاستخارةِ تقرُّبا إلى ربِّ العبادِ و ذَريعَةً و
ذخيرةً إلى يوم المعاد، شروع  افتاد در اين جواب ملزم، به نام و تأييد صاحب الزمان... و به
اقبال آن امام همام، اين كتاب بر وجهى مرتب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و
عوام را مثمر دلالات، به عبارتى سهل و آسان، نه بر قاعده ديگر مصنّفات ما.[7]

عبدالجليل قزوينى، كتاب خود را بعض مثالب النّواصب فى نقض بعض فضائح
الروافض
مى‏نامد و به محضر مشتاقان حقيقت و طالبان معرفت تقديم مى‏دارد.

كتاب مزبور از دسترس علماء و فضلاء خارج بود و تنها در مجالس المؤمنين قاضى نوراللّه
شوشترى و فهرست منتجب‏الدين و امل الآمل شيخ حرّ عاملى و روضات الجنات و كتاب
التدوين فى ذكر اخبار قزوين رافعى قزوينى نام آن آمده بود.[8]

سرانجام به نوشته علامه محمد خان قزوينى در كتابخانه شخصى آقاى محمد حسين
شعاع شيرازى به دست آمد و به تصحيح و تعليق مرحوم سيد جلال الدين حسينى محدث
ارموى در سال 1331 هجرى شمسى به زيور طبع آراسته شد. وى براى اين كتاب ـ به حق ـ
اهميت بسيارى قائل شد و دو جلد كتاب قطور تحت عنوان تعليقات نقض درباره آن
تأليف  كرد و در سال 1358هجرى شمسى پس از وفاتش توسط انجمن آثار ملى چاپ و
منتشر شد.

مرحوم علامه محمد خان قزوينى مى‏نويسد:

كتاب مزبور، يعنى بَعضُ مثالِبِ النّواصبِ فى نقضِ بعض فضائح الروافِضِ كه از
اين به بعد... نقضُ الفضائح تعبير خواهم نمود، از جمله كتب بسيار مهم شيعه است كه
اين جانب، سالهاى دراز است از وجود آن در سوابق ايام، الى قرن يازدهم هجرى... باخبر
بودم. اين جانب، مدتهاى متمادى است كه از دل و جان از عشّاق دل‏باخته شيداى
مفتون اين كتاب از جان عزيزتر بودم، ولى در عرض اين مدت طويل.... اثرى و نشانى و
خبرى از اين دُرّ يتيم بحر فضائل نمى‏يافتم.[9]

طرح مسأله

چنانكه از عنوان اين نوشتار پيداست، مسأله ما اين است كه آيا داستان يا حديث بُز
قرآنخوار، از لحاظ سند و محتوا قابل قبول است يانه؟ با اين كه چنين مطلبى در هيچ‏يك از
كتب روائى و تفسيرى شيعه، ذكر نشده است، و تنها در برخى از منابع روائى و تفسيرى
اهل سنت آمده است، مع‏ذلك، از روى عناد يا غفلت، آن را به شيعه و احيانا ملاحده نسبت
داده‏اند.

صاحب كتاب بعض فضائح روافض گفته است:

به مذهب شيعه چنان است كه قرآن، بُز عايشه بخورد پس چون قائم بيايد، به شرح و
راستى اعلام كند.[10]


پاسخ قزوينى

علامه عبدالجليل قزوينى، به هر دو ادعائى كه در عبارت فوق، مطرح شده، پاسخ داده
است. آن دو ادعا اين است:

1. نسبت داستان بز عائشه به شيعه.

2. اصلاح قرآن توسط امام زمان عليه‏السلام بعد از ظهور.

قزوينى قبل از آن كه به دو مطلب فوق پاسخ دهد، مى‏گويد:

عجب آن است كه اين مزوّر انتقالى، دعوى كرده است كه بيست و پنج سال رافضى بوده
است و اين‏قدر، بندانسته است كه اين، نه مذهب شيعه است و كسى نگفته است و از
عالمى از علماى شيعه مذكور نيست و در كتابى از كتب ايشان مسطور نه.[11]

او مى‏گويد:

و بر اين اصل بد كه نهاده است، بارى تعالى را دروغ‏زن مى‏دارد، بيرون از غفلت رسول و
عايشه. چه نه حق تعالى گفته: «إِنّا نَحْنُ نَـزَّلْنا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ »[12]. معنى
آن است كه ما فرو فرستاديم قرآن را و ما نگاه‏دارنده‏ايم آن را. پس عائشه جاهل باشد و
محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله غافل و خداى تعالى دروغ‏زن، نعوذُ باللّه مِن هذا المَقال.[13]

حاصل اين پاسخ، سه نكته است:

1. اگر داستان بُز عايشه راست باشد، اين كه خداوند در سوره مباركه حجر، آيه9 وعده كرده
كه قرآن را حفظ مى‏كند، دروغ است و بنابراين، خداى متعال دروغگوست و اگر خداى متعال
دروغگو باشد، به هيچ‏يك از اخبار و وعده‏هاى او نمى‏توان اعتماد كرد. هيچ مسلمانى نيست
كه كلام خدا را عين صدق و عدل نداند. چنان‏كه خود فرموده است: «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً
وَعَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَهُوَ السَّمِـيعُ العَلِـيمُ
»[14]؛ و تمام شد كلمه پروردگارت از روى صدق و
عدالت و تبديل كننده‏اى براى كلماتش نيست و او شنواى داناست.

اكنون كه در پانزدهمين قرن نزول قرآن به سر مى‏بريم، رمز آيه 9 سوره حجر را بهتر از
گذشتگان درك مى‏كنيم. آرى:

مصطفى را وعده كرد الظاف حق

 گر بميرى تو نميرد اين سبق

من كتاب و معجزت را خافضم

 بيش و كم كن را ز قرآن رافضم

هست قرآن مر تو را همچون عصا

 كفرها را دركشيد چون اژدها

تو اگر در زير خاكى خفته‏اى

 چون عصايش دان تو آن چه گفته‏اى[15]

اگر داستان بُز عايشه راست باشد ـ نعوذ باللّه ـ سخن خدا دروغ است و اگر سخن خدا
راست است ـ كه هست ـ داستان بُز عايشه دروغ و مجعول است. كدام مسلمان عاقل و دانا،
اعم از شيعه و سنى، به خود اجازه مى‏دهد كه مطلبى بگويد كه لازمه آن، تكذيب كلام حق و
صدق خداى متعال باشد؟

2. طبق رواياتى كه در مورد بز قرآنخوار از عايشه نقل شده است، بايد او را جاهل به قرآن
و كلام خدا بشماريم. عايشه هر كه هست و هرچه كرده، سال‏ها در بيت وحى زيسته و كلام
خدا را از زبان همسر بزرگوار خود شنيده و بسيار بعيد است كه از آيه 9 سوره حجر بى‏خبر باشد
و به خود اجازه دهد و مدعى شود كه آيه زناى شيخ و شيخه و آيه رضاع كبير را بُز شكم‏باره او
خورده و مسلمانان را از فيض آنها محروم كرده است. وانگهى بايد شخص پيامبر خدا كه گوهر
بى‏همتاى عصمت و منزّه از سهو و نسيان و غفلت است[16] در مورد تجاوز بُز همسرش به قرآن
دستخوش غفلت شده باشد و لااقل ـ در حالت بيمارى ـ به عايشه هشدار نداده باشد كه بُز
خود را به بند كشد يا قرآن را از دسترس وى خارج گرداند. آيا چنين چيزى معقول است؟ آيا در
آن زمان، نسخه قرآن منحصر به فرد بود؟ آيا كاتبان وحى، تنها يك نسخه از قرآن را
مى‏نوشتند يا هركدام نسخه‏اى عليحده نوشته بودند و در اختيار داشتند؟ آيا چهل كاتب وحى و
به قولى چهل و سه يا چهل و پنج نفر[17]، در كتابت يك نسخه به هم كمك مى‏كرده‏اند يا
هركدام نسخه‏اى جداگانه كتابت كرده‏اند؟ مگر نه امام على عليه‏السلام پس از رحلت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به
جمع مكتوبات قرآن پرداخت و به گونه‏اى كه مطابق ترتيب نزول بود، مرتب و منظم كرد و به
حضرات ارائه داد و آنها از قبول آن خوددارى كردند؟[18] آيا اين مطلب، دليل بر تعدد نسخه‏هاى
قرآن در حيات پربركت پيامبر اعظم نيست؟

پاسخ ادعاى دوم

قزوينى مى‏گويد:

آن كه گفته: تا قائم نيايد، درست نشود. اين، طرفه‏تر و دروغ‏تر و بهتان‏تر است، بدان
دليل كه به چند موضع در اين كتاب اشاره كرده است.[19]

در حقيقت، وى دليل بر ردّ مدعا را از زبان و قلم خود مدّعى گرفته و با ذكر چند موضع،
نشان داده است كه وى گرفتار تناقض‏گوئى شده است.

او چند موضع فوق را اين‏گونه ذكر كرده است:

1. «رافضيان، بعد از مصطفى دوازده امام، گويند و همه را معصوم دانند».[20]

2. «على بزرگتر امامى است به نزديك رافضيان».

سپس مى‏گويد:

پس ـ على زَعمِه ـ اگر بعضى از اين كلام، بُز عايشه بخورده بودى، اميرالمؤمنين
على عليه‏السلام املاء كردى و حسن و حسين عليهماالسلام املاء كردندى تا به حسن عسكرى عليه‏السلام و
مختلّ و ناقص نماندى تا قائم بيامدى و املاء كردى و هر عاقل كه نظر كند در اين
فصل، غايت بهتان و دروغ اين مصنف بداند.[21]

از مضمون كلام قزوينى بر مى‏آيد كه صاحب كتاب بعض فضائح روافض امامان را به
باطنى‏گرى متهم كرده و تقيه را مانع اقدام آنها به املاء قرآن دانسته، سپس تقيه كننده و
باطنى را يكى شمرده است؛ ولى او در اين قسمت از نقل عبارت مصنف مزبور خوددارى كرده
و جوابى ناب كه عقل اطياب را سند آيد، به آن داده است بدين قرار:

و حديث تقيّه و باطنى كه به هم مانند كرده است، بايستى كه بدانسته بودى كه باطنى
كدام باشد و متّقى كدام، كه باطنى مذهب حسن صبّاح است و بيان كرده شد كه آن
ملعون چه مذهب داشته به اوّل، تا مگر به حبّ مذهب جبر، متقى را باطنى نخواندى.[22]

سپس فرق ميان متقى يا تقيه كننده و باطنى را بيان كرده و نشان داده است كه ميان آنها
بودن بعيد و فرق بيّن است.

درباره باطنى‏ها مى‏گويد:

آن ملاعين را نماز باطن روى به مصر و الموت آوردن است و مولانا و سيدنا را خدمت
كردن، و نماز ظاهر، اين حركات و سكنات بر وجهى كردن است كه آن را رِياضَةُ الجَسَدِ و
عادَةُ البَلَدِ و رِعايَةُ الأَهلِ و الوَلَد خوانند. نماز ملحدان و مزادكه و دهريّه و فلاسفه و
اباحتيان اين است. روزه باطن گويند سرّ معلّم نگاه داشتن است و روزه ظاهر، امساك از
طعام و شراب و غير آن و شرح هر يك بدادمى. اما خواجه مصنّف خود بهتر داند. شرح
حاجت ندارد.[23]

سپس درباره تقيّه و تقيّه‏كننده گويد:

اما تقيّه دفع مضرّت باشد از نفس و دگر مؤمنان، اگر مضرّت معلوم باشد و اگر مظنون، به
ترك حركتى يا لفظى كه نقصان ايمان نكند، چنان كه عمّار ياسر كرد در عهد هجرت
صاحب شريعت و ديگر صحابه، و شيعه بدان مخصوص و متفرّد نباشند. نه خواجه بيش
از اين خود را سنّى مطلق خواندى. اكنون از بيم تركان، خود را مركّب كرده است و خود را
حنفى سنّى مى‏خواند و تقيه همين باشد.[24]

چگونه صاحب كتاب بعض فضائح تقيه را با باطنى‏گرى اشتباه كرده است؛ حال آن كه
معناى تقيه در نزد همه مسلمانان آگاه، روشن است و هيچ‏كس به تفسير وى روى نياورده
است؟ وانگهى خود وى روزگارى دم از تشيّع مى‏زده و روزگارى خود را سنّى مطلق خوانده و از
گرايش به مذهب خاصّى امتناع ورزيده و سرانجام سنى حنفى شده تا خود را از شرّ تركان
متعصّب حفظ كند؟ آيا اين چرخش‏هاى متعدد، همه از روى تقيه نبوده است؟ آيا در بيست و
پنج سال اول عمر واقعا شيعه بوده يا از ترس كسان و محيط اظهار تشيع كرده است؟ آيا
روزگارى كه خود را سنى مطلق مى‏خواند، در حال تقيه بود يا دورانى كه به مذهب تركان
وابسته شد و خود را حنفى ناميد؟ چرا تقيه كننده، تقيه خود را فراموش مى‏كند و تقيه امامان و
شيعيان را با باطنى‏گرى يكى مى‏داند؟

عبدالجليل رازى در ضمن پاسخ خود اشاره‏اى به تقيه عمار ياسر كرده است. بد نيست
بدانيم كه مشركان، او و پدر و مادرش را دستگير و اسير كردند و آنها را ميان بقاى بر اسلام و
مرگ يا بازگشت به شرك و رهائى از قيد اسارت، مخيّر كردند. پدر و مادر وى تقيه نكردند و به
صورت فجيعى به قتل رسيدند. عمّار تقيه كرد و رها شد و با ديدگان گريان به محضر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله
تشرف يافت، نگران از اين كه مبادا در انتخاب راه تقيه دچار اشتباه شده باشد، ولى با نزول آيه
زير بر راه و روش او و همه تقيه‏كنندگان مهر تأييد زده شد:

«مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمانِ وَلـكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالكُفْرِ
صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِـيمٌ
»[25]؛ هركس بعد از ايمانش كافر شود (مرتدّ

است) مگر آن كه اكراه شود و قلبش به ايمان مطمئن باشد؛ ولى آن كس كه سينه خود را براى
كفر بگشايد، گرفتار غضب خداست و برايش عذابى بزرگ است.

با نزول آيه فوق قلب عمّار آرام گرفت و تمام عمر را در راه خدمت به اسلام ناب سپرى
كرد.[26]

تحقيق و نقد محدّث ارموى

كوشش و تلاش محقّق صبور و پژوهشگر فكور مرحوم محدّث ارموى در تعليقات
كثيرالبركات خويش بر نقض قزوينى، بر اين است كه هم نشان دهد كه حديث مجعول و
مجهول بُز قرآنخوار، در منابع فراوان شيعى نيامده و هم در منابع سنى به كرّات آمده است و
بنابراين، كمال بى‏انصافى است كه آن را ـ كه نه با عقل سازگار است و نه با شرع ـ به شيعيان
نسبت دهند.

در حقيقت، درباره حديث بُز قرآنخوار، دو كار ارزشمند و دو نقد از دو انديشمند، لازم بود:
يكى نقد مضمون و محتوا از قزوينى و ديگرى نقد سند و رجال و كتب ناقل، از ارموى و به
حق، هر دوى آنها به خوبى از عهده نقد جانانه و بحث و كنكاش خاضعانه و داورى متواضعانه
برآمدند و نه‏تنها مذهب تشيّع را از پيرايه دروغين نويسنده بى‏انصاف «بعض فضائح»
پيراستند، بلكه مذهب اهل سنت را هم از چنان دروغ شاخدارى تبرئه و تزكيه كردند؛ چرا كه
قرآن براى همه مذاهب اسلامى، كتاب عزيز و فرقان حميد و مصون از باطل و محفوظ و
محروس به يَدِ قدرت الهى است و مباد كه اجازه داده شود، كسى به بهانه دشمنى با شيعه يا
سنّى، چنان تهمت زشتى بر آنها وارد كند.

محدث ارموى مى‏گويد:

فضل بن شاذان رضى‏الله‏عنه در كتاب شريف الإيضاح به عنوان طعن بر عامّه گفته: ثُمّ رَويتُم
أنّ عُثمانَ بن عفّان و عبدالرّحمانِ بن عوفٍ كانا وضعا صحيفَةً فيها القُرآنُ لِيَكتُباها
فجائَتْ شاةٌ فأكَلَتِ الصّحيفَةُ الّتى فيها القُرآن فذهبَ مِن القرآنِ جميعُ ما كان فى تلكَ
الصّحيفَة.[27]

مطابق متن فضل بن شاذان، بز بى‏حفاظ قرآنخوار در دستگاه بى‏حصار و بى‏حفاظ عثمان
و عبدالرحمان، فاجعه آفريده و قسمتى از قرآن كريم را بلعيده و به هاضمه خود فرستاده و
مسلمانان را براى هميشه يا براى مدتى طولانى از آن محروم ساخته است؛ ولى ارموى در
تعليقه خود بر كتاب فضل گفته است كه چنان مطلبى را تا آنجا كه به خاطر دارد، در هيچ كتابى
نديده است، ولى شبيه آن در كتاب‏هاى اهل سنت، ذكر شده است.

از جمله اين كه راغب در كتاب محاضرات از عايشه نقل كرده است كه آيه رجم و آيه رضاع
كبير نازل شد و هر دو در رقعه‏اى نگاشته شده و زير سرير من بود. زمانى كه ما سرگرم
پرستارى پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوديم، بُزى آمد و آن را خورد. در صحيح مسلم از قول عايشه چنين
آمده است:

نزلَت آيةُ الرَّجم و رِضاعَةُ الكبير عشرا و لقَد كانتْ فى صحيفةٍ تحت
سريرى، فلمّا ماتَ رسول اللّه و تشاغَلنا بموتِه دخَلَ داجِنٌ فأكلَها؛

آيه رجم و رضاع كبير براى ده بار، نازل شد و آن در صحيفه‏اى زير سرير من بود.
هنگامى كه پيامبر خدا از دنيا رفت و ما سرگرم ارتحالش شديم، بزى داخل خانه شد و آن
را خورد.[28]

مضمون فوق در سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل نيز آمده است.[29]

به مقتضاى آيه يا آيات بز خورده فوق، زانى را به‏طور مطلق يا مطابق برخى از شرايط بايد
سنگسار كرد[30] و اگر زنى انسان كبير يا بالغى را ده مرتبه شير دهد، با يكديگر محرم مى‏شوند.


جالب اين است كه سيوطى در درّ المنثور، آيه 23 سوره نساء[31] را تفسير آن گرفته و ـع
لى‏الظاهر ـ فرقى ميان مرتضع صغير و كبير قائل نشده است. همان فتوائى كه اخيرا شيخى از
شيوخ الازهر مصر صادر كرد و به واسطه آن جنجالى به پا شد و برخى خواستار محاكمه
وى  شدند.

برخى ا ز علماى برجسته اهل سنت كه به خود اجازه نقد متنى حديث داده‏اند و جداى از
نقد سندى ـ كه ممكن است ممهور به مهر تأييد گردد يا نگردد ـ متن را بررسى كرده‏اند، به
اينجا رسيده‏اند كه حديث بُز قرآنخوار هم مخالف قرآن و هم مخالف عقل است.

مرحوم محدّث ارموى از ميان آنها ابن قُتيبه دينورى را برگزيده است. او در اواخر كتاب
تأويل مختلف الحديث مردود بودن حديث مزبور را به علماى ديگر نسبت داده و از قول
آنها نقل كرده است كه قرآن، كتابى است عزيز و شكست‏ناپذير و مصون از بطلان از همه
جوانب[32]. چگونه ممكن است كه قرآن، كتابى عزيز ـ يعنى نيرومندى كه قابل شكست نيست[33]
ـ باشد و در عين حال، طعمه حيوان ناتوانى ـ چون بز ـ گردد و فرض آن، باطل و حجّيت آن،
ساقط شود؟ اگر قرآن مجيد، به وسيله يك بز قابل ابطال است، حتما هركسى مى‏تواند آن را
ابطال كند. چگونه خداوند آيه اكمال دين را نازل كرد[34] و امت اسلامى را دلگرم نمود كه
دينشان را كامل و نعمت خدادادشان را تتميم ساخته است؛ حال آن كه گوسفندى قرآن را بلعيد
و او براى حفظ و صيانت كتابى كه كمال دين و تمام نعمت به آن وابسته بود، هيچ اقدامى
نكرد؟! اگر او نمى‏خواست كه قرآن باقى بماند و دستورالعمل زندگى مردم مسلمان تا ابد الآباد
باشد، چرا آن را نازل كرد و چرا پيامبرش را مكلّف ساخت كه به مردم ابلاغ كند؟![35]

اگر انسان گرفتار جمود و تنگ‏نظرى نباشد، به خود جرأت مى‏دهد كه صرف‏نظر از اين كه
در سلسله سند حديث بُز قرآنخوار، افرادى چون عثمان، عبدالرحمان، ابن عباس، عايشه،
عبدالله بن ابوبكر، عمره، محمد بن اسحاق باشند و صرف‏نظر از اين كه برخى از كتب معتبر
اهل سنت ـ يعنى صحيح مسلم و درّالمنثور و مسند احمد ـ آن را با آب و تاب نقل كرده‏اند، به
نقد متن آن بپردازد و با توجه به مخالفت آن با خرد ناب و كتاب عزيز حضرت ربّ الأرباب، بر
آن مهر باطل بزند و خيال مسلمانان را راحت كند و دغدغه تحريف و كاهش قرآن را براى
هميشه از دل و جان مسلمانان جهان تا قيام قيامت بزدايد و باب تهمت و افتراى به شيعه را
هم مسدود سازد.

با اين همه جاى تعجب و تأسّف و تألّم است كه برخى از عالم‏نمايان خشك مغز، قلم به
كف گيرند و بگويند: از اين كه قرآن را بز خورده و امت را محروم كرده باشد، نبايد تعجب
كرد.  كسانى كه چنين ماجرائى را تقبيح كرده‏اند، سخت در اشتباه بوده‏اند. مگر مانعى دارد كه
قرآنى كه در عصر پيامبر بر سنگ و خزف و جريد و چوب نخل و چيزهاى ديگر نوشته
مى‏شد، طعمه بزى شود و آن مكتوباتى كه براى حيوانات گياه‏خوار، خوردنى است، به وسيله
آنها خورده شود؟!

اين قبيل افراد جامد و سبك‏سر، چنين استدلال كرده‏اند كه در خانه عايشه صندوق و كمد
و وسائلى از اين قبيل نبود كه قرآن را در آن قرار دهند. بنابراين ناگزير بودند كه آن را زير سرير
بگذارند تا لگدمال كودكان و پايمال اين و آن نشود. زندگى پيامبر بزرگ اسلام بسيار ساده بود.
پيامبران ديگر نيز چنين بودند. حتى سليمان كه سلطنتى استثنائى و افسانه‏اى داشت، نان جو
مى‏خورد و پشمينه‏پوش بود و در نهايت زهد و سادگى زندگى مى‏كرد. موسى نيز چنين بود. او
در وادى مقدس نعلينى به پا داشت كه از پوست الاغ مردار بود. از اينرو به اودستور داده شد كه
نعلين را از پاى خارج كند. در اين صورت چه مانعى دارد كه قرآن را بزى خورده و آياتى از آن را
معدوم كرده باشد؟!

از نام بز نبايد تعجب كرد. بز از بهترين چارپايان است. عُزير نبى كبوتر و گوسفند را
ستايش كرده است. پيامبر اسلام نيز در وصف آن داد سخن داده است. چگونه است كه قرآن
را موش و موريانه مى‏خورد و بر كسى گران نمى‏آيد، ولى اگر گوسفندى قرآن را خورده باشد،
مورد قبول واقع نمى‏شود؟!

چگونه است كه قرآن به دست كفار و منافقان مى‏افتد يا طعمه آتش مى‏شود و كسى
تعجب نمى‏كند، ولى اگر خوراك حيوان پاك و حلال‏گوشتى چون گوسفند شود، مورد انكار
برخى قرار مى‏گيرد؟!

مى‏گويند: قرآن قابل ابطال نيست. مگر خداى تعالى قادر نيست؟ او كه بسيارى از اقوام را
به قورباغه و با دو طوفان و سنگ و مگس و موش هلاك و دربدر كرده است، قادر است كه
خود، قرآن را نازل كند و خود به ابطالش پردازد. همانگونه كه مخلوقاتى را پديد آورده و خود،
آنها را ابطال كرده است.

مى‏گويند: دين در حجه‏الوداع، تام و كامل شده و محال است كه مخلوقى چون گوسفند،
آن را ضايع و باطل كرده باشد. حال آن كه آيه اكمال دين و اتمام نعمت به مناسبت اعزاز
اسلام و اذلال شرك و اخراج مشركان از مكه نازل شده است و مقصود از اكمال، همين است،
نه تكامل فرايض و سنن. به خصوص كه بعد از نزول آيه اكمال تا روز ارتحال پيامبر اعظم،
همچنان آياتى نازل مى‏شد و فرايض و سننى بيان مى‏گشت.

وانگهى ممكن است ابطال قرآن به معناى ابطال تلاوت آن باشد نه ابطال محتواى آن.
عقيده عمر درباره آيه رجم همين بوده است. چه مانعى دارد كه تلاوت نسخ شود و عمل به
محتوا بماند يا به عكس، تلاوت بماند و عمل به محتوا نسخ گردد؟!

به علاوه نسبت وحى و قرآن، عموم و خصوص مطلق است. هر آيه‏اى از آيات قرآنى
وحى است، ولى لازم نيست كه هر وحيى آيتى از آيات قرآن باشد. بسيار است احكامى كه
پيامبر آنها را به عنوان وحى ابلاغ كرده، نه به عنوان قرآن. تحريم نكاح عمه و خاله بر
برادرزاده و خواهرزاده و قطع يد سارقى كه رُبع دينار دزديده و عدم قصاص پدر و مولا بر قتل
فرزند و عبد و محروميت قاتل ازميراث، از اين قبيل است. پيامبر خدا اعلام كرده است كه
آنچه به او وحى شده و از قرآن نيست، به اندازه قرآن است.


و اما قضيه رضاع مرتضع كبير كه به ده بار با مرضعه محرم مى‏شود، از اشتباهات محمد
بن اسحاق است و شايد قضيه رجم هم درست نباشد؛ چرا كه رهبر بزرگ اسلام قبل از آن
افرادى را سنگسار كرده بود.

سپس نويسنده مطالب موهوم فوق به تخطئه و تفسيق محمد بن اسحاق پرداخته است.[36]

پاسخ

از آنجا كه مرحوم ارموى از نقد اين مطالب سست خوددارى كرده است، نگارنده ذكر چند
نكته را ضرورى مى‏داند:

1. سخن در اين نيست كه ممكن است قرآنى خوراك گوسفند يا موريانه يا طعمه حريق
شود. سخن در اين است كه آيا قرآن قابل ابطال است يا نه؟ به نصّ آيه شريفه 41 و 42 سوره
فصّلت، چنين چيزى ممكن نيست.

2. درباره سادگى زندگى پيامبران خدا جاى بحث نيست و در اين كه ممكن است بزى
اوراق قرآنى را در خانه پيامبر خورده باشد، گفتگوئى نيست. گفتگو در اين است كه آيا چنين
ماجرائى ـد ر صورت وقوع ـ ممكن است آيه يا آياتى را به‏طور كلى معدوم كرده و مسلمانان را
از آن، محروم كرده باشد، يا نه؟ مخالفين ـ به حق مى‏گويند ـ به حكم عقل و نقل چنين
چيزى ناممكن است.

3. كسى بُز بى‏زبان قرآنخوار را تخطئه نكرده است كه نويسنده مزبور، از آن به دفاع
برخيزد و به تعريف و تمجيد آن بپردازد.

4. آيا مى‏توان از يكسو طبق آيه اكمال دين[37] معتقد شويم كه قرآن دين اسلام را كامل
كرده و از سوى ديگر معتقد شويم كه اين مكمّل دين، به وسيله دندان بزى جويده شده و در
هاضمه آن جذب شده است.


5. مسأله نسخ تلاوت برخى از آيات قرآن و بقاى حكم آن، جاى گفتگو دارد. آنچه مسلم
است، عكس آن است. يعنى زوال حكم و بقاى تلاوت. چنان كه در آيه 234 و 240 سوره بقره
اتفاق افتاد و عدّه زنان شوهر مرده از يكسال به چهار ماه و ده روز تقليل يافت. هرچند آيه
234 در تلاوت، مقدم است، ولى در عمل ناسخ ديگرى است.[38]

در مورد نسخ تلاوت بدون نسخ حكم، خبر واحدى از عمر نقل شده كه آيه رجم شيخ و
شيخه از نظر تلاوت، نسخ شد و از نظر حكم باقى ماند. آيا خبر واحد در چنين مسأله بسيار
مهمى حجت است؟ در مورد نسخ حكم و تلاوت باهم، به روايت عايشه در مورد رضاع استناد
شده كه از ده بار به پنج بار كاهش يافته است و نيز به روايتى در مورد كاهش سوره احزاب كه
به اندازه سوره‏هاى طوال بوده و كاهش يافته است.[39] آيا مى‏توان به اين‏گونه روايات اعتماد
كرد؟

6. سرانجام او به سراغ محمد بن اسحاق رفته و به او نسبت فسق يا اشتباه داده است؛
حال آن كه ديگران او را تبرئه و توثيق كرده‏اند.

سخن آخر ارموى

سرانجام مرحوم ارموى پس از نقل اقوال مختلف مى‏گويد:

اين است سخن علماى عامه و مجالى براى نقل بيشتر نيست. جالب و از همه عجيب‏تر
اين كه آنها با اين كه به ركاكت داستان بُز قرآنخوار، اعتقاد راسخ دارند، آن را به شيعه
نسبت مى‏دهند. چه رفتار نازيبائى! جاراللّه زمخشرى ـ كه از اعاظم علماست ـ در تفسير
كشّاف خود، راجع به سوره احزاب كه 73 آيه است، نقل كرده كه به اندازه سوره بقره يا
بزرگتر بوده است. يكى از آياتى كه در اين سوره بوده، آيه رجم است كه مى‏گويد:
«الشَّيخُ والشَّيخَةُ إذا زَنيا فارْجُموهُما البَتَّةَ نَكالاً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِـيمٌ»
ولى نسخ شده است. اما اين كه گفته‏اند آيات منسوخه سوره احزاب در خانه عايشه بوده و
خوراك بز شده است، از مجعولات ملاحده و رافضيان است.[40] و[41]

منابع و مآخذ

1. ارموى، سيد جلال الدين محدث، تعليقات نقض، انجمن آثار ملى، 1331، چاپ اول.

2. بهشتى، احمد، زنان نامدار در قرآن و حديث و تاريخ، شركت چاپ و نشر بين‏الملل، 1386، چاپ
اول.

3. جوهرى، اسماعيل بن احمد، الصحاح، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، بيروت، دارالعلم، 1407ق،
چاپ چهارم.

4. حجتى، محمد باقر، تاريخ قرآن كريم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368، چاپ پنجم.

5. حلّى (علامه)، كشف المراد، مؤسسه امام صادق قم، 1375، چاپ اول.

6. رازى، امام فخر، التفسير الكبير، مكتب الاعلام الاسلامى، 1413ق، چاپ چهارم.

7. رومى، جلال الدين محمد بلخى، كليات مثنوى، كتابفروشى اسلاميه، 1338.

8. زمخشرى، جاراللّه، الكشّاف، دفتر تبليغات اسلامى، 1416ق، چاپ اول.

9. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع‏البيان فى تفسير القرآن، تصحيح رسولى محلاتى، مكتبه علميه
اسلاميه، بى‏تا.

10. طريحى النجفى، فخرالدين، مجمع‏البحرين و مطلع النيّرين، چاپ سنگى، تهران، دارالطباعة
ميرزا حبيب‏الله، 1314ق.


11. عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، نور الثقلين، قم، مطبوعاتى اسماعيليان، 1370، چاپ
چهارم.

12. فيض، ملا محسن، تفسير الصافى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1412ق، چاپ دوم.

13. قزوينى، عبدالجليل، بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح روافض، انجمن آثار ملى،
1331، چاپ اول.

14. قمى، عباس، سفينه‏البحار و مدينه‏الحكم و الآثار، مطبعه علميه نجف اشرف، 1355ق.


[1]. مدرس خارج حوزه علميه قم و استاد دانشگاه تهران.

[2]. قزوينى، 1331، ص9.

[3]. نگ: همان، ص 738.

[4]. همان، ص 739.

[5]. مقصود سيد مرتضى نيست كه در 436 وفات كرده، بلكه ظاهرا مقصود صاحب تبصره‏العوام است كه معاصر غزالى است.نگ: قمى 1355، ج1، ص526.

[6]. همان، ص 3.

[7]. همان، ص 3 و 4.

[8]. نگ: همان، مقدمه، ص 10.

[9]. همان، ص 8 و 9 مقدمه.

[10]. همان، ص 100.

[11]. همان، ص 1009.

[12]. حجر، آيه 9.

[13]. همان، ص 100.

[14]. انعام، آيه 115.

[15]. رومى 1338، دفتر سوم، 242.

[16]. نگ: علامه حلى 1375، 156 و 157.

[17]. حجتى، 1368، ص202 و 203.

[18]. همان، ص 288 ـ 294.

[19]. قزوينى 1331، ص 100.

[20]. همان.

[21]. همان.

[22]. همان، ص 100 و 101.

[23]. همان، ص 101.

[24]. همان.

[25]. النحل، آيه 108.

[26]. نگ: بهشتى 1386، ج2، ص 147؛ طبرسى، بى‏تا، ج5 و 6، ص 375 و 358؛ عروسى حويزى، 1370، ج3، ص88.

[27]. ارموى 1358، ج1، ص331 و 332.

[28]. نگ: همان، ص332.

[29]. نگ: همان، ص333.

[30]. در برخى از منابع، آيه رجم از قول عايشه، چنين نقل شده است:

الشّيخُ و الشيخَةُ إذا زَنيا فارْجُمُوها...فيض 1402 ذيل تفسير آيه 2 سوره نور.

[31]. و اُمّهاتُكُم الّتى أَرضَعْنَكُم و أَخواتُكُم مِن الرّضاعَةِ.

[32]. و إنّه لَكِتابٌ عزيزٌ لا يَأْتِيهِ الباطِلُ مِن بينِ يديهِ و لا مِن خلفِهفصّلت: 41 و 42.

[33]. الّذى لا يعاد له شيى‏ء او الغالب الّذى لا يُغلَبُ طُريحى، 1314ق، 298. العزّ خلاف الذلّ (جوهرى، 1376ق، 3/885).

[34]. اليوم أكمَلتُ لكُم دينَكُم و أتْمَمْتُ عليكم نعمتى و رضيتُ لكمُ الإسلامَ دينامائده: 3.

[35]. نگ: همان، ص333.

[36]. نگ: همان، ص 333 ـ 336.

[37]. مائده، آيه 3.

[38]. نگ: طبرسى، بى‏تا، ج1 و 2، ص337.

[39]. نگ: رازى، 1413ق، ج3 و 4، ص230

[40]. مصحح تفسير كشاف، معتقد است كه در سند حديث مزبور، خدشه‏اى نيست. زمخشرى گمان كرده است كه صحت
حديث مزبور، مستلزم قبول قول رافضيان است. ولى چنين نيست. چه‏بسا تلاوت نسخ شده و حكم باقى مانده است. بز قرآنخوار، آيه را بعد از نسخ خورده است نگ: زمخشرى، 1416ق، 3 / 518.

[41]. همان، ص336 و 337.

print




شماره های فصلنامه
Skip Navigation Links.
Collapse فصلنامه شماره 1فصلنامه شماره 1
Collapse فصلنامه شماره 2فصلنامه شماره 2
Collapse فصلنامه شماره 3فصلنامه شماره 3
Collapse فصلنامه شماره 4فصلنامه شماره 4
Collapse فصلنامه شماره 5فصلنامه شماره 5
Collapse فصلنامه شماره 6فصلنامه شماره 6
Collapse فصلنامه شماره 7فصلنامه شماره 7