جايگاه عقل و دين در قرآن و حديث

جايگاه عقل و دين در قرآن و حديث

جايگاه عقل و دين در قرآن و حديث

منصور پهلوان[1]

چكيده

از ديدگاه قرآن و حديث، عقل داراى مكانت و جايگاه رفيعى است و پيروى
كردن از احكام عقل براى سعادت دنيا و آخرت انسان كافى است. حجت‏هاى
الهى منحصر در عقل و شرع است و خواب و رؤيا و اشراقات صوفيانه و
امثال  آنها قابل استناد و احتجاج نيست. مستقلات عقليه در قاعده «كلّ
ما  حكم به العقل حكم به الشرع» كاملاً صادق است و غير مستقلات عقليه
در  قاعده (كل ما حكم به الشرع حكم به العقل) با اجمال روبروست.
گرچه  عقل و شرع به عنوان دو حجت ظاهرى و باطنى معرفى شده‏اند،
امّا  درستى و اعتبار شرع خود به توسط عقل به اثبات مى‏رسد. اساس
تعاليم  انبياء بر توجّه دادن به احكام فطرى و مستقلات عقليه و حسن و قبح
ذاتى است.

كليد واژه: عقل، شرع، دين، مستقلات عقلى، حسن و قبح ذاتى.


جايگاه عقل و دين در قرآن و حديث، جايگاهى رفيع است و در لسان آيات و روايات
اسلامى، عقل و دين دو گوهر گرانبهاى الهى محسوب شده‏اند كه پيروى از هريك موجب
نجات و رستگارى انسان خواهد شد.

لزوم پيروى از عقل

در قرآن كريم، آيات بسيارى در لزوم تبعيت از عقل وجود دارد و انسان‏هايى كه خود را از
اين نعمت الهى محروم كرده‏اند، مورد نكوهش و توبيخ واقع شده‏اند؛ مثل آن كه در قالب
استفهام توبيخى مى‏فرمايد: «أَفَلا تَعْقِلُونَ »[2] يعنى: پس چرا تعقل نمى‏كنيد و خود را از اين
موهبت الهى محروم كرده‏ايد؟

در آيه ديگر مى‏فرمايد: «وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ »[3] يعنى: و رجس و پليدى
را بر كسانى قرار مى‏دهد كه تعقّل نمى‏كنند. و سرانجام بدترين موجودات را كسانى
معرفى  مى‏كند كه تعقّل نمى‏كنند و مى‏فرمايد: «إِنَّ شَـرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّـمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ
لا يَعْقِلُونَ
»[4] يعنى: بدترين جنبندگان در نزد خداوند كران و گنگانى هستند كه تعقل
نمى‏كنند.[5]

لزوم پيروى از دين

قرآن كريم كسانى را كه از دين حق پيروى نمى‏كنند، مورد نكوهش قرار داده است و
در  حقّ  گروهى از مردم مى‏فرمايد: آنان كسانى هستند كه از دين حق پيروى نمى‏كنند.
«وَلا يَدِينُونَ دِينَ الحَـقِّ »[6] و مى‏فرمايد: «أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ »[7] يعنى: آيا در جستجوى
دينى غير از «دين اللّه‏» هستيد و آن را طلب مى‏كنيد؟ و مى‏فرمايد: «هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَـهُ
بِالْهُدى وَدِينِ الحَـقِّ
»[8] يعنى: او كسى است كه رسولش را به همراه هدايت و دين حق ارسال
كرد. و مى‏فرمايد: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الاْءِسْلامُ »[9] يعنى: دين مقبول نزد خداوند (اسلام)
است.[10] مسلّما پيروى از چنين دينى در منطق قرآن كريم، از لوازم عقل و تعقّل شمرده مى‏شود
و همان‏گونه كه قرآن بدترين جنبندگان را كسانى مى‏داند كه تعقّل نمى‏كنند، كسانى را هم كه
به چنين دينى ايمان نمى‏آورند و بدان كفر مى‏ورزند، بدترين جنبندگان مى‏خواند و مى‏فرمايد:
«إِنَّ شَـرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُـؤْمِنُونَ »[11].

لزوم پيروى از عقل يا دين

در قرآن كريم، آياتى وجود دارد كه پيروى از يكى از اين دو گوهر الهى، يعنى وحى يا عقل
را موجب نجات از عذاب اخروى به شمار آورده است. به عنوان مثال، مى‏توان به آيه زير اشاره
كرد: «لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِى أَصْحابِ السَّعِـيرِ »[12] يعنى: اگر ما وحى خدا را
مى‏شنيديم يا اگر تعقّل مى‏كرديم، از اصحاب دوزخ نبوديم.

مسلّما معناى (نسمع) در معناى شنيدن وحى الهى است؛ چنان‏كه ارباب تفسير در معناى
آن گفته‏اند: «نسمع من النذر ما جاؤونا به و دعونا إليه»[13] يعنى: اگر ما كلام و دعوت منذران
الهى را مى‏شنيديم. قرآن كريم در آيات ديگر نيز كسانى را كه وحى الهى را شنيده‏اند و بدان
ايمان آورده‏اند، ستايش مى‏كند و مثلاً از زبان مؤمنان مى‏فرمايد: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً
يُنادِى لِـلاْءِيمانِ
»[14].

قرار گرفتن عقل در كنار دين، براى رستگارى بشر، در روايات معصومين عليهم‏السلام با تأكيد
بيشترى بيان شده است. مثلاً در كلامى از على عليه‏السلام عقل بمانند رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فرستاده خدا
ناميده شده است: «العقل رسول الحقّ»[15] يعنى: عقل پيامبر خداست. و در حديث ديگرى آمده
است: «العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج»[16] يعنى عقل شرعى از داخل است و
شرع عقلى از خارج. در اين عبارت شريف، عقل به عنوان دينى درونى و شرع به عنوان عقلى
بيرونى معرفى شده و وحدت ميان عقل و دين به نيكوترين شكلى بيان شده است.

در حديث ديگرى انبياء و رسولان الهى به عنوان حجت ظاهرى و عقول انسانها به عنوان
حجّت باطنى ذكر شده است؛ چنان كه در الكافى از امام كاظم عليه‏السلام چنين روايت شده است:

يا هشام إنّ للّه‏ على الناس حجّتين حجّة ظاهرة و حجّة باطنة. فأمّا الظاهرة
فالرسل و الأنبياء و الأئمّة عليهم‏السلام و أمّا الباطنة فالعقول[17]؛

اى هشام، خدا را بر بندگان دو حجّت است: حجّتى ظاهرى و حجّتى باطنى. امّا حجّت
ظاهرى رسولان و انبياء و ائمّه عليهم‏السلاماند و امّا حجّت باطنى عقول است.

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه فرمود:

حجّة اللّه‏ على العباد النّبي و الحجة فيما بين العباد و بين اللّه‏ العقل[18]؛

حجّت خدا بر بندگان، نبى است و حجّت بين بندگان و خدا عقل است.

از مجموع احاديث فوق دانسته مى‏شود كه عقل و وحى دو گوهر گرانبها و دو حجّت قابل
احتجاج و اعتماد است كه در اختيار بشر است و بشر بايد از آنها در جهت تشخيص مصالح و
مفاسد و وصول به سعادت خود بهره‏مند شود.

انحصار حجج در عقل و دين

نكته‏اى كه به لحاظ معرفت‏شناسى حائز كمال اهميّت است، اين است كه اگر منطوق آيات
و روايات فوق به حجيّت عقل و وحى دلالت دارد، مفهوم مخالف آنها به عدم حجيّت غير آنها
دلالت مى‏كند. به عبارت ديگر، مى‏توانيم بگوئيم آيات و روايات فوق دلالت دارد كه امورى از
قبيل خواب و رؤيا و كشف و شهود و قرعه و فال و استخاره و امثال آنها حجيّت ندارد. يعنى
فرداى قيامت كسى نمى‏تواند براى اثبات درستى اعمال خود به امور فوق استناد و احتجاج كند
و كسى هم با او بر مبناى خواب و مكاشفه و... احتجاج نمى‏كندكه چرا به مدلول امور فوق در
زندگانى دنيايى خود عمل نكرده‏اى.

خواب و رؤيا

مقصود ما از خواب و رؤيا همان است كه در قرآن كريم به «أَضْغاثُ» و «أَحْلامٍ »[19] تعبير
شده است و اين غير از (رؤياى صادقانه) است كه اختصاص به انبياء و اولياء دارد. چنان كه
محمد بن سيرين كه خود كتابى در تعبير رؤيا دارد در درستى رؤياى صادقه مى‏نويسد:

فان من الانبياء صلوات الله عليهم من كان وحيه الرؤيا فهو نبى و من كان
وحيه على لسان الملك و هو فى اليقظة فهو رسول فقط و هذا الفرق بين
الرسول و النبى[20]؛

يعنى بعضى از انبياء هستند كه وحى آنها در رؤيا واقع مى‏شود و آنان را نبى مى‏نامند. امّا
وحى بعضى ديگر از انبياء به توسط فرشته وحى در بيدارى ابلاغ مى‏گردد و به آنان
رسول مى‏گويند و اين است فرق بين نبى و رسول.


كشف و شهود

كشف و شهود ـ كه در كلمات صوفيّه و عرفا فراوان بدان اشاره مى‏شود ـ يك امر نفسانى
است و بر فرض آنكه براى فردى موجب قطع و يقين شود، براى ديگرى الزام‏آور نيست و
اصولا كشف و شهود زمانى داراى اعتبار است كه با قرآن و حديث تطابق داشته باشد و خود
داراى حجيت و اعتبار مستقل نيست. صاحب الفتوحات المكية در اين باره مى‏نويسد:

اذا خالف الكشف الذى لنا كشف الانبياء عليهم السلام كان الرجوع الى كشف
الانبياء عليهم السلام و علمنا ان صاحب ذلك الكشف قد طرأ عليه خلل[21]؛

اگر كشفى كه براى ما حاصل مى‏شود با كشف انبياء مخالف باشد، بايستى به
كشف  انبياء عليهم‏السلام رجوع كرد و بايد بدانيم كه براى صاحب آن كشف خللى عارض گرديده
است.

ديگر آنكه بسيارى از مكاشفات و كشف و شهودها حاصل تخيّلات و تمايلات صاحبان
آن‏هاست و از نظر علمى فاقد ارزش است. مثل آنكه محى‏الدين عربى مى‏گويد: گروهى از
اولياء خدا در كشف و شهود، شيعه اماميّه را در صورت خنزير ديده‏اند. وى مى‏گويد:

فانّ اللّه‏ كشف له عن بواطنهما فى صورة خنازير و هى العلامة التى جعل اللّه‏
له فى أهل هذا المذهب.[22]

و مخالفين آنان نيز ممكن است عامّه را در صورت قردة شهود كرده باشند. چنانكه مرحوم
جلال‏الدين آشتيانى در تعليقات خود مى‏گويد: كشف و شهود آن عامّى صادق است، امّا او در
مكاشفه، صورت مثالى خويش را در آيينه صافى نفس خود ديده است.

به عقيده ما اينگونه مكاشفات بازتاب انديشه‏هاى صاحبان آن‏هاست و از نظر علمى و
احتجاج، فاقد ارزش است.


استخاره

استخاره نيز معناى صحيحى دارد و آن با معناى مشهور مغاير است؛ زيرا استخاره به
معنى طلب خير از خداوند است و آن از اقسام درخواست و دعاست.[23] استخاره در شرع قابل
احتجاج نيست و اگر سرنوشت امور مهامّ خود را ـ كه در منطق قرآن كريم بايد با شور و
مشورت و تعقّل و تدبّر رقم زد ـ با باز كردن سركتاب و الهام گرفتن از مطلع آن تعيين كنيم در
پيشگاه خداوند حجّتى نخواهيم داشت.

علاّمه مجلسى رحمه‏الله در بحارالانوار، بابى گشوده است تحت عنوان «الاستخارة بالاستشارة»[24]
و در ذيل آن رواياتى را نقل كرده است كه دلالت دارد استخاره به توسّط استشاره، صورت مى‏پذيرد.

فقهاى بزرگ نيز معناى صحيح استخاره را بيان كرده‏اند. ابن‏ادريس مى‏گويد:

الاستخارة في كلام العرب الدعاء و قال بعد كلام: معنى استخرت اللّه‏
استدعيت إرشادي.

محقّق حلّى مى‏گويد:

صلاة الاستخارة هى أن تصلّى ركعتين وتسأل اللّه‏ أن يجعل ما عزمت عليه
خيرة.[25]

نتيجه آن كه اگر حجج الهى را همچنان كه در آيات و روايات آمده است، عقل و وحى
بدانيم، تنها بايد به آن دو استناد كنيم و از اعتماد به امور خيالى و خرافى، احتراز ورزيم.

قاعده ملازمه عقل و شرع

در بين فقها و اصوليان، اجماع و اتفاقى بر انطباق حكم عقل و دين وجود دارد. آنان از اين
مطلب، تحت عنوان قاعده ملازمه در كتب اصول بحث كرده‏اند.[26] قاعده ملازمه چنين است:
«كلّ ما حكم به العقل حكم به الشرع و كلّ ما حكم به الشرع حكم به العقل.» يعنى هرچه
عقل بدان حكم كند، شرع نيز بدان حكم مى‏كند و هرچه شرع بدان حكم كند، عقل نيز بدان
حكم مى‏كند. و گاه از اين مطلب تحت عنوان «ثبوت الملازمة العقليّة بين حكم العقل و
حكم الشرع» بحث كرده‏اند.[27]

قاعده ملازمه متشكّل از دو قضيه شرطيّه جداگانه است كه در زير به مدلول هريك
مى‏پردازيم:

قضيه شرطيّه اوّل مى‏گويد: هرچه عقل بدان حكم كند، شرع نيز بدان حكم مى‏كند. اين
قضيه در حوزه مستقلات عقليه است و مى‏گويد امورى كه عقل آن را مستقلاً تشخيص
مى‏دهد، مورد تأييد شرع نيز هست. مثلاً عقل به حسن نيكى به والدين حكم مى‏كند و
ما  به دليل حجيّت عقل ـ حتى پيش از رجوع به كتاب و سنت ـ مى‏دانيم كه اين مطلب
مورد  تأييد شرع نيز هست. البتّه ممكن است عقل، امرى را مستحسن بداند و شرع آن
را  واجب و يا مستحب شمرده باشد و در هر حال، حكم شرع با كليت حكم عقل كاملاً
منطبق  است.

قضيه شرطيه دوم مى‏گويد: هرچه شرع بدان حكم كند، عقل نيز بدان حكم مى‏كند.

اين قضيه در حوزه غير مستقلات عقليه است و مى‏گويد امورى كه شرع بدان حكم
مى‏كند، عقل نيز اجمالاً بدان حكم مى‏كند. مثلاً شرع به وجوب اقامه نماز حكم مى‏كند. عقل
نيز به وجوب شكر منعم حكم مى‏كند و عاقلى كه به حكم عقل، حجيّت شرع را دريافته است،
به وجوب اقامه نماز ـ كه از مصاديق وجوب شكر منعم است ـ حكم مى‏كند. يعنى عقل اصل
عبوديت را تأييد مى‏كند؛ امّا به همه مصاديق عبادت ـ كه در شرع به تفصيل ذكر شده است ـ
حكم نمى‏كند و اين معناى قضيه دوم است.[28]

شناسايى دين به توسط عقل

غير از آن كه عقل و دين دو حجت الهى‏اند كه عمل كردن مطابق حكم هريك از آن دو،
موجب رستگارى انسان مى‏شود، موضوع قابل توجّه ديگر آن است كه حجيّت عقل، ذاتى
است و علماى بزرگ آن را حجة الحجج ناميده‏اند[29] و شناسايى و اعتبار دين خود به توسط
عقل صورت مى‏پذيرد و بى‏استمداد از عقل، نمى‏توان ديندار بود و اين جايگاه والاى عقل را
در نظام معرفتى دينداران به اثبات مى‏رساند.

ابن‏سكّيت از امام ابوالحسن عليه‏السلام[30] نقل كرده است: «العقل يُعرف به الصادق على اللّه‏
فيصدّقه والكاذبُ على اللّه‏ فيكذّبه»[31] يعنى به واسطه عقل پيامبران صادق از مدّعيان كاذب
بازشناخته مى‏شوند.

و در حديثى از پيامبر اكرم مى‏خوانيم: «إنّما يدركُ الخير كلّه بالعقل و لا دين لمن لا عقل
له»[32] يعنى همه خير به وسيله عقل به دست مى‏آيد و كسى كه عقل ندارد، ديندار نيست.

و در حديثى از امام ابوالحسن الرضا عليه‏السلام آمده است:

«لايعبأ بأهل الدين ممّن لاعقل له»[33] يعنى از اهل دين به آنها كه عقلى ندارند، اعتنايى
نمى‏شود.


امام صادق عليه‏السلام فرموده است: «العقل دليل المؤمن.»[34] يعنى مؤمن راهبرى به نام عقل
دارد و از آن پيروى مى‏كند.

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم: «جعلت فداك، إنّ لي جارا كثير
الصلاة كثير الصدقة كثير الحجّ لا بأس به.» يعنى: قربانت گردم، مرا همسايه‏اى است كه نماز
خواندن، صدقه دادن و حج رفتن او بسيار است و عيبى ندارد. امام فرمود: «يا إسحاق كيف
عقله؟»؛ اى اسحاق، عقل او چگونه است؟ و من گفتم: «جعلت فداك، ليس له عقل.» قربانت
گردم: عقلى ندارد. امام عليه‏السلام فرمود: «لايرتفع بذلك منه»؛ بدين سبب، عملى از اعمال او بالا
نمى‏رود و پذيرفته نمى‏شود.[35]

انس بن مالك گويد:

أثنى قومٌ على رجل عند رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فقال رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: كيف عقل الرجل؟
قالوا: يا رسول اللّه‏، نخبرك عن اجتهاده فيالعباده و أصناف الخير و تسألنا
عن عقله؟ فقال: إنّ الأحمق يصيب بحمقه أعظم من فجور الفاجر و إنّما
يرتفع العباد غدا في الدرجات و ينالون الزلفى من ربّهم على قدر عقولهم؛[36]

گروهى نزد رسول خدا از مردى ستايش كردند. پيامبر فرمود: عقل او چگونه است؟
گفتند: اى رسول خدا، ما از تلاش او در عبادت و انجام امور خير مى‏گوييم و شما از عقل
او پرسش مى‏كنيد؟ فرمود: بيش از آنكه فجور فاجر بدو آسيب مى‏رساند، حُمق احمق
بدو ضرر مى‏رساند و فرداى قيامت، بندگان به ميزان عقولشان به درجات عاليه و قرب
الهى نايل مى‏شوند.

فقهاء و اصوليان نيز در مبحث منابع فقه، از «دليل عقلى» سخن گفته‏اند و نيازمندى
مسلمان را به عقل، در پذيرش اصول عقايد و همچنين در شناسايى احكام، بازگو كرده‏اند.
مرحوم مظفّر پس از بحث از «وجه حجيّت عقل» مى‏نويسد:

و هل تثبت الشريعة إلاّ بالعقل؟ و هل يثبت التوحيد و النبوة إلاّ بالعقل؟ و إذا
سلخنا أنفسنا عن حكم العقل فكيف نصدّق برسالة؟ و كيف نومن بشريعة؟
بل كيف نؤمن بأنفسنا و اعتقاداتها؟ و هل العقل إلاّ ما عبد به الرحمن؟[37] و هل
يعبد الديّان إلاّ به؟[38]؛

آيا شريعت جز با عقل ثابت مى‏شود؟ آيا مى‏توان توحيد و نبوت را جز با عقل ثابت كرد؟
اگر ما خود را از حكم عقل محروم كنيم، پس چگونه مى‏توانيم رسالتى را تصديق كنيم و
چگونه مى‏توانيم به شريعتى ايمان بياوريم؟ بلكه چگونه مى‏توانيم به خودمان و
اعتقاداتمان ايمان داشته باشيم؟ آيا عقل همان چيزى نيست كه پروردگار رحمان با آن
عبادت مى‏شود؟ و آيا ديندار جز به واسطه عقل خدا را عبادت مى‏كند؟

نتيجه آن كه عقل ميزان اصلى در تمييز حق از باطل است و ديندارى جز با استمداد از
عقل تحقّق نمى‏يابد.

دين و حسن و قبح عقلى

و سخن آخر اينكه مدلول عقل و دين يكى است و دين ما را به همان چيزى راهبرى
مى‏كند كه عقل بدان دلالت دارد. اماميّه در مقابل اشاعره، به حسن و قبح عقلى معتقدند. آنان
با الهام از آياتى همچون «فَأَلـْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها »[39] مى‏گويند: نيكى و بدى كه در نهاد
بشر است همان چيزى است كه پيامبران و سفيران الهى بدان دلالت كرده‏اند و اگر كسى به
پيامبران و پيام آنان دسترسى نداشته باشد، بايد طبق احكام عقل عملى و همان حسن و
قبح‏ها و بايد و نبايدهاى عقلى، عمل كند. امام على عليه‏السلام در يكى از خطب خويش مى‏فرمايد:
پيامبران آمده‏اند تا دفينه‏هاى عقول آدميان را إثاره كنند و همانها را به مردم يادآور شوند.
«ليثيروا لهم دفائن العقول»[40] و آيات قرآن كريم كه مى‏فرمايد: «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ »[41] به
مسئوليّت يادآورى پيامبر اشاره دارد؛ يعنى امورى كه آدمى به واسطه حجّت باطنى، آنها را
مى‏داند و پيامبر فقط به يادآورى آنها مى‏پردازد.

در آيات قرآن كريم، به وضوح، به مسئوليت بازگويى پيامبر اكرم از حسن و قبح عقلى،
سخن رفته است؛ ازجمله در تعريف پيامبر اكرم و آيين او مى‏خوانيم:

«الَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّـبِىَّ الْأُمِّـىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى
التَّوْراةِ وَالاْءِنْجِـيلِ يَـأْمُرُهُمْ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ المُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ
الطَّـيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الخَبائِثَ
»[42].

اصول و اركان دعوت پيامبر امّى ـ كه موعود تورات و انجيل است ـ از اين قرار است: او به
نيكى فرامى‏خواند و از زشتى بازمى‏دارد؛ طيّبات را حلال و خبائث را حرام مى‏كند.

روشن است كه نيكى و زشتى و طيّبات و خبائث همان امورى است كه در مستقلاّت
عقليه، حسن و قبح عقلى ناميده مى‏شود و فرا خواندن دين به عمل كردن يا ترك آنهاهمان
فرمان عقل است.

حكماى اسلامى نيز به تطابق حكم عقل و شرع توجّه كرده‏اند. ازجمله ابن‏رشد اندلسى
كتابى دارد تحت عنوان فصل المقال فيما بين الحكمة و الشريعة من الاتصال و در آن به
اثبات تطابق عقل و دين پرداخته است و ازجمله مى‏نويسد: مفاد ظاهر هيچ منطوقى در
شريعت اسلام مخالف با مفاد برهان عقلى نيست.[43]


نتايج

1ـ در منطق قرآن كريم و روايات معصومين عليهم‏السلام عمل كردن به مدلول حكم عقل يا شرع ـ
كه از آن دو به حجّت باطنى و حجّت ظاهرى تعبير شده است ـ براى رستگارى و نجات از
عذاب دوزخ كافى است.

2ـ خواب و رؤيا و اشراقات صوفيانه و عرفانى از ديدگاه قرآن و حديث داراى حجّيت و
اعتبار نيست.

3ـ قاعده ملازمه عقل و شرع در غير مستقلاّت عقليّه، با اجمال روبروست.

4ـ گرچه عقل و دين هر دو حجّت‏هاى الهى شمرده شده‏اند، امّا حجيت عقل ذاتى است و
حجّيت دين به توسط عقل به اثبات مى‏رسد و كسى كه عقل نداشته باشد، ديندار نيست.

5ـ اساس تعليمات قرآن كريم يادآورى امور فطرى و توجّه دادن به حُسن و قبح عقلى و
توصيه بر انجام امور حسن و پرهيز از امور قبيح است.

منابع و مآخذ

قرآن كريم، ترجمه محمّدمهدى فولادوند، تحقيق و نشر دارالقرآن الكريم، تهران، 1377ش.

1. آمدى، عبدالواحد بن محمّد، غررالحكم و درر الكلم، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1378 ش.

2. ابن رشد، محمّد، فصل المقال فيما بين الحكمة و الشريعة من الاتصال، با مقدمه و تعليقات
مترجم سيد جعفر سجادى، انجمن فلسفه ايران، 1358 ش.

3. ابن سيرين، محمّد، تفسير الاحلام الكبير، دارالفكر، بيروت، بى‏تا.

4. ابن شعبه حرّانى، ابومحمّد حسن بن على بن حسين، تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسين،
قم، 1404 ق.


5. ابن عربى، محى‏الدين، الفتوحات المكية، دار صادر، بيروت،دوره 4 جلدى، بى‏تا.

6. انصارى، شيخ مرتضى، فرائد الاصول، به خط نجم‏آبادى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، بى‏تا.

7. خراسانى اصفهانى، شيخ محمّد مهدى، الآيات والاخبار الراجعة الى العقل، نسخه عكسى در
كتابخانه مركز الاحياء للتراث الاسلامى، شماره 1971، قم.

8. الراغب الاصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، دارالمعرفة، بيروت، بى‏تا.

9. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، مكتبة العلمية الاسلامية، تهران،
بى‏تا.

10. طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، كتابفروشى مرتضوى، تهران، 1375 ش.

11. قمى، ميرزا ابوالقاسم، قوانين الاصول، به خط عبدالرحيم، مكتبة العلمية الاسلامية، بى‏تا.

12. كلينى، ابوجعفر محمّد بن يعقوب، الكافى، تصحيح على‏اكبر غفارى، دارالكتب الاسلاميه، تهران،
1365 ش.

13. مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، المكتبة الاسلامية، تهران، 1405 ق.

14. المظفر، شيخ محمّدرضا، اصول الفقه، نشر دانش اسلامى، تهران، 1405 ق.

15. نهج‏البلاغه، سيد شريف رضى، تحقيق صبحى صالح، انتشارات دارالهجرة، بى‏تا.



[1] استاد دانشگاه تهران.

[2]. الاعراف، آيه 169.

[3]. يونس، آيه 100.

[4]. الأنفال، آيه 22.

[5]. كلمه بُكم جمع أبكم به معنى گنگ و أخرس است: هو الذى يُولد أخرس. يقال: بكم عن الكلام إذا ضعف عنه لضعف
عقله فصار كالأبكم (المفردات، ص58). و اينكه در بعضى ترجمه‏هاى قرآن كريم آن را به (لالان) ترجمه كرده‏اند، نادرست است. (ر. ك: ترجمه محمّدمهدى فولادوند، ذيل الانفال، آيه 22.)

[6]. التوبة، آيه 29.

[7]. آل‏عمران، آيه 83.

[8]. التوبة، آيه 33.

[9]. آل‏عمران، آيه 19.

[10]. مقصود ما از دين در اين مقاله همان معنايى است كه قرآن كريم از اين كلمه اراده فرموده است.

[11]. الأنفال، آيه 55.

[12]. الملك، آيه 11.

[13]. مجمع البيان، ج9 ـ 10، ص324.

[14]. آل‏عمران، آيه 193.

[15]. غرر الحكم، ص50، ح 296.

[16]. مجمع البحرين، ج5، ص425.

[17]. الكافى، كتاب العقل و الجهل، ح 12.

[18]. همان، ح 22.

[19]. يوسف، آيه 44.

[20]. تفسير الاحلام الكبير، ص18.

[21]. الفتوحات المكية، ج3، ص7.

[22]. الفتوحات المكية، ج2، ص8.

[23]. علاّمه مجلسى ـ قدّس سرّه ـ مى‏نويسد: كان يونس بن حبيب اللّغوي يقول: إنّ معنى قولهم استخرت اللّه‏ استقبلت الخير؛ أي: سألت اللّه‏ أن يوفّقني خير الأشياء التي أقصدها. بحارالانوار، ج91، ص225

[24]. ج91، ص252.

[25]. همان.

[26]. براى اطلاع از مباحث اصوليان در اين باب، رجوع كنيد به: قوانين الاصول ميرزاى قمى، فرائد الاصول و مطارح الانظار شيخ انصارى، كفاية الاصول آخوند خراسانى و اصول الفقه شيخ محمّدرضا مظفر.

[27]. اصول الفقه، ج1، ص195 ـ 217.

[28]. رجوع شود به: مظفر، اصول الفقه، مبحث الملازمات العقلية، ج1، ص193 تا 217 كه در آن از مستقلات عقليه و حسن و
قبح عقلى و ثبوت ملازمه عقلى بين حكم عقل و حكم شرع بحث شده است.

[29]. اين تعبير از مرحوم آية اللّه‏ ميرزا مهدى اصفهانى غروى رحمه‏الله متوفاى 1365 قمرى است. رجوع كنيد به تقريرات درس حجية القرآن ايشان كه در بخش مخطوطات كتابخانه آستان قدس رضوى است و رساله الآيات و الاخبار الراجعة الى العقل كه نسخه عكسى آن با شماره 1971 در كتابخانه مركز الاحياء للتراث الاسلامى نگهدارى مى‏شود.

[30]. اين حديث را بعضى از دانشمندان از ابوالحسن الرضا عليه‏السلام مى‏دانند؛ امّا تحقيق نشان مى‏دهد كه مراد از آن ابوالحسن الهادى عليه‏السلام است.

[31]. الكافى، كتاب العقل و الجهل، ح 20.

[32]. تحف العقول، ص54.

[33]. الكافى، كتاب العقل و الجهل، ح32.

[34]. همان، ح 24.

[35]. همان، ح 19.

[36]. مجمع البيان، ج9 ـ 10، ص324.

[37]. تضمين بخشى از حديث امام صادق عليه‏السلام كه در پاسخ پرسش «ما العقل؟» فرموده‏اند: ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان. الكافى، كتاب العقل و الجهل، ح 3.

[38]. اصول الفقه، ج2، ص116.

[39]. الشمس، آيه 8.

[40]. نهج البلاغه، خطبه 1، ص 43.

[41]. الغاشية، آيه 21.

[42]. الاعراف، آيه 157.

[43]. فصل المقال، ص42.

print




شماره های فصلنامه
Skip Navigation Links.
Collapse فصلنامه شماره 1فصلنامه شماره 1
Collapse فصلنامه شماره 2فصلنامه شماره 2
Collapse فصلنامه شماره 3فصلنامه شماره 3
Collapse فصلنامه شماره 4فصلنامه شماره 4
Collapse فصلنامه شماره 5فصلنامه شماره 5
Collapse فصلنامه شماره 6فصلنامه شماره 6
Collapse فصلنامه شماره 7فصلنامه شماره 7