قرآن و سيماى زن جاهلى

قرآن و سيماى زن جاهلى

قرآن و سيماى زن جاهلى

قاسم فائز[1]

چكيده

در جاهليت، زنان را به دوگونه آزاد و كنيز مشاهده مى‏كنيم. از كنيزان به عنوان
خدمتكار در امور مختلف در خانه و خارج و گاهى نيز به عنوان منبع درآمد در ا
مورى پست استفاده مى‏كنند و نسبت به زنان آزاد نيز، رفتارهاى ناهنجار و
گاهى غير انسانى دارند.

عموما جنس دختر را دوست ندارند و آن را پست مى‏شمارند و از داشتن آن
ننگ دارند و براى زدودن اين ننگ او را زنده‏به‏گور مى‏كنند.

در مواقع قحطى براى كم شدن نان‏خور، او را مى‏كشند و برايش حق ارث قائل
نبودند. هنگام ازدواج مهرش از آنِ خودش نيست و بعد از مرگ شوهرش، او را
همچون ديگر اموالش بين وارثان تقسيم مى‏كنند و بدون مهر و بدون رضايت،
او را به نكاح كسى كه در حكم فرزندش است در مى‏آورند و او را به بى‏رحمانه‏ترين
شكل طلاق مى‏دهند. دختران يتيم در اين بين، بسى مظلوم‏تر بودند.

اما خورشيد قرآن در ظلمات جاهليت طلوع كرد و رسوم ظالمانه زنده‏به‏گور
كردن دختران و كشتن آنها را به خاطر گرسنگى و قحطى لغو كرد و طلاق
ظالمانه ايلاء و ظِهار را تحريم نمود و حق ارث برايشان وضع كرد و دختر را
مايه رحمت و بركت دانست و آنها را از آنچه كه در شأن آنها نبود، مثل مخادنه
و مسافحه و بغاء پيراست و به آنچه كه شايسته آنها بود، آراست.

واژگان كليدى: جاهليت، ازدواج، طلاق، زنده‏به‏گور كردن، كنيز، ارث

مقدمه:

اين مقاله، زن جاهلى را از منظر قرآن بررسى مى‏كند چون قرآن موثق‏ترين منبعى است
كه در اين باره سخن گفته است و از روايات و منابع تاريخى تنها در جهت تبيين آيات استفاده
مى‏نمايد و متعرض مسائلى كه قرآن به آنها نپرداخته، نمى‏شود. از اين‏رو، ابتدا سيماى زن
جاهلى بيان مى‏شود سپس شيوه‏هاى برخورد قرآن با آن در لغو يا اصلاح يا تبديل به احسن
قوانين و عادات جاهليت ذكر مى‏گردد.

در جاهليت زنان دو گونه بودند: بانو و كنيز.

كنيزان بسيار بودند؛ گروهى خدمتكار بانوان اشرافى بودند و گروهى چوپانى مى‏كردند و
گروهى در مِى‏فروشى‏ها مى‏خواندند و مى‏نواختند و گروهى نيز به امر صاحبانشان به
روسپى‏گرى مى‏پرداختند كه قرآن، صاحبان آنها را از اين امر باز مى‏دارد؛ چنان‏كه مى‏فرمايد:

«وَلاتُـكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى البِغاءِ »[2]؛ يعنى: هركس نمى‏تواند با زنان آزاد و مؤمن ازدواج
كند، از كنيزان بهره گيرد.

آيات زير، بيانگر وجود كنيز در جاهليت است:

«وَمَن لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الُمحْصَناتِ المُـؤْمِناتِ فَمِن ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»[3]؛
هركس نمى‏تواند با زنان مؤمن و آزاد ازدواج كند، با كنيزان ازدواج كند.


«فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الُمحْصَناتِ مِنَ العَذابِ »[4]؛ اگر كنيزان مرتكب
زنا شوند، نصف كيفر زنان آزاد بر آنهاست.

«وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ »[5]؛ كنيز مؤمن بر مشرك، برترى دارد،
هرچند زن مشرك شما را شيفته خود سازد.

از زنان عربى جاهلى، بلقيس ملكه سبا را داريم كه تا مرز فرمانروايى پيش رفته است و
قرآن از زبان هدهد درباره او مى‏گويد:

«إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُـهُمْ وَأُوتِـيَتْ مِنْ كُلِّ شَى‏ءٍ وَلَها عَـرْشٌ عَظِـيمٌ »[6]؛ زنى ديدم كه
بر آنها سلطنت مى‏كرد و از همه چيزها برخوردار بود و تختى بزرگ داشت.

ولى اين در بين عرب جاهلى نادر است.

بجز مواردى اندك، زن در كل از جايگاه خوبى برخوردار نبود.[7]

عرب جاهلى دختر را دوست نداشت و اگر مى‏شنيد كه داراى دختر شده است، خشمگين
مى‏شد:

«وَ إِذا بُشِّـرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَـلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِـيمٌ »[8]؛ هرگاه به يكى از آنها
بشارت داده مى‏شد به تولّد دختر، صورتش سياه مى‏شد و خشم خود را پنهان مى‏كرد.

چون نسلش از طريق دختر افزايش نمى‏يافت[9] و نيز پيوسته درگير جنگ بود و دختر
جنگاور نبود، و علاوه بر اين، در جنگها دست و پاگير نيز بود و چه‏بسا اسير نيز مى‏شد و مايه
ننگ آنها مى‏گشت.

پدر عروس، هنگامى كه او را به خانه شوهرش مى‏بردند، به او مى‏گفت: اذكرت ولا آنثت،
يعنى ان شاء اللّه پسر بياورى و دختر نياورى.[10]

زنده‏به‏گور كردن دختران

آياتى از قرآن بيانگر اين است كه عرب جاهلى دختران خود را زنده‏به‏گور مى‏كرد مثل:
«وَ إِذا المَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ »[11]؛ روز قيامت از كسى كه زنده‏به‏گور شده، سؤال
مى‏شود كه: به چه گناهى كشته شده است؟

«وَ إِذا بُشِّـرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَـلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِـيمٌ * يَتَوارى مِنَ القَوْمِ مِنْ سُوءِ
ما بُشِّـرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّـهُ فِى التُّرابِ
»[12]؛ عرب جاهلى از شنيدن اين كه داراى
دختر شده است، خشمگين مى‏شد ولى خشم خود را فرو مى‏خورد و متوارى مى‏گشت و با خود
مى‏انديشيد چه كار كند، آيا با خوارى آن را نگه دارد يا او را زنده‏به‏گور كند.

ابن عباس مى‏گويد: زن جاهلى هنگام زايمان كنار حفره‏اى كه قبلاً به همين منظور كنده
بود، قرار مى‏گرفت و اگر دختر مى‏زاييد او را در آن حفره مى‏انداخت و رويش خاك
مى‏ريخت
[13] و شوهرش او را تهديد مى‏كرد كه اگر چنين نكند، او را طلاق مى‏دهد.

«يا أَيُّها النَّبِيُّ إِذا جاءَك َ المُـؤْمِناتُ يُبايِعْنَك َ عَلى أَنْ ... لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ ... فَبايِعْهُنَّ »[14]؛
اى پيامبر، هنگامى كه زنان مؤمن مى‏آيند كه با تو بيعت كنند كه... فرزند خود را نشكند، با آنها
بيعت كن.

منظور از اولاد در اين آيه دختران است چون يكى از كاربردهاى اولاد، معناى فرزندان اعم
از پسر و دختر است.  از اين گذشته، عرب جاهلى پسر را خيلى دوست داشت و او را جز براى
خدايان، آن هم در مواردى بسيار نادر نمى‏كشت.


فرزدق به جدش، صعصة بن ناجيه مى‏باليد كه او 360 دختر را از پدرانشان خريده است و
از زنده‏به‏گور شدن نجاتشان داده است او مى‏گويد:

و منّا الّذى منع الوائدات

 فاحيا الوئيد فلم توائد

يعنى: از ماست آن كه زنان را از زنده‏به‏گور كردن دختران باز مى‏داشت.

پيامبر به او گفت: پاداش تو نزد خدا محفوظ است.[15]

انگيزه زنده به گور كردن دختران

1. ننگ اسارت دختران

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: دختران را مى‏كشتند از ترس اين كه اسير شوند و در قومى ديگر
بچه بياورند.[16]

زندگى چادرنشينى جاهليت با درگيرى و جنگ همراه بود. در اين جنگها دسته‏هاى پيروز،
زنان و دختران را به اسيرى مى‏بردند و اسير شدن زن و دختر، سرشكستگى بزرگى براى
دسته مغلوب بود.[17]

2. فقر

قرآن مى‏فرمايد:

«وَلاتَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْئاً كَبِـيراً »[18]؛
فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد. ما آنها و شما را روزى مى‏دهيم. كشتن آنها گناهى بزرگ است.

املاق يعنى فقير شدن، خِطأ يعنى گناه.[19]


بلاد عرب، بيشتر سال‏ها قحطى بود، از اين‏رو، فرزندان خود را مى‏كشتند تا ناظر ذلت فقر
و گرسنگى آنها نباشند.[20]

همان‏طور كه قبلاً اشاره شد، فرزندكشى عرب جاهلى شامل پسران نمى‏شود.

محروميّت زن از ارث

عرب جاهلى براى دختران، زنان و كودكان حقى از ارث قائل نبود، حق ارث را فقط از آنِ
كسى مى‏دانست كه بتواند بجنگد و غنيمت به دست آورد.[21]

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: زنى كه شوهرش مى‏مرد تا يك سال خرجى او را از اصل مال شوهر
مى‏دادند سپس بدون هيچ ارثى او را بيرون مى‏كردند، اين حكم ابتدا توسط قرآن امضا شد:

«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْـكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِـيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ
إِخْراجٍ
»[22]؛ كسانى كه مى‏ميرند و همسرانى به‏جا مى‏گذارند، براى همسران خود وصيت كنند كه
تا يك سال نفقه آنها داده شود و از خانه اخراج نشوند.

سپس با آيه ارث نسخ شد. در صورت داشتن بچه يك هشتم و در صورت نداشتن بچه
يك چهارم ماتَرَك به او به عنوان ارث تعلق گرفت:

«وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ »[23]؛ براى
آنهاست يك چهارم تركه شما، اگر فرزند نداريد و يك هشتم اگر فرزند داريد.

ازدواج با دختران يتيم

آنها با دختران يتيمى كه خود بزرگ كرده بودند، ازدواج مى‏كردند و مهريه آنها را

نمى‏پرداختند:

«اللّهُ يُفْتِـيكُمْ فِـيهِنَّ وَما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِى الكِتابِ فِى يَتامَى النِّساءِ الـلاّتِى
لا تُـؤْتُونَـهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ
»[24]؛ خداوند در مورد دختران يتيمى كه حق
آنها را نمى‏دهيد و ميل داريد كه با آنها ازدواج كنيد، حكم مى‏كند كه تخلّف نكنيد.

ابن عباس مى‏گويد: در جاهليت مردى كه دختر يتيمى نزد خود داشت، لباسى روى او
مى‏انداخت و اگر چنين مى‏كرد، ديگر تا ابد هيچ‏كس نمى‏توانست با او ازدواج كند. در اين
صورت، اگر او زيبا بود با او ازدواج مى‏كرد و مالش را مى‏خورد و اگر زشت بود، نمى‏گذاشت
ازدواج كند تا بميرد و وارث مالش شود.

امام باقر عليه‏السلام آيه 19 سوره نساء را به همين معنى تفسير كرده است:

«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً » يعنى: اى كسانى كه ايمان
آورده‏ايد، براى شما حلال نيست كه به اكراه از زنان ارث ببريد.

قرآن در جاى ديگر نيز به اين بى‏عدالتى اشاره مى‏كند:

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِى اليَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ »[25]؛ اگر نمى‏توانيد
عادلانه با دختران يتيم، زندگى زناشويى داشته باشيد، با زنان غير يتيم ازدواج كنيد.[26]

انواع ازدواج در جاهليت

شكل‏هاى مختلفى از ازدواج رائج بود:

1. نكاح مهر

اين نوع را اسلام امضاء نمود و قرآن مى‏گويد: «وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً »[27]؛ صداق
زنان را به ايشان بدهيد.


مهر در جاهليت پولى بود كه مرد به پدر عروس به عنوان بهاى او مى‏پرداخت و صداق
پولى بود كه به خود زن مى‏داد.

در اسلام مهر هديه‏اى است كه شوهر به زن مى‏دهد، از اين‏رو، قرآن كلمه «صداق» را به
كار برده است.[28]

در جاهليت؛ زن هيچ حقى نسبت به مهر خود نداشت، قرآن به اين مطلب اشاره مى‏كند و
مى‏گويد كه فقط در صورت رضايت زن، مى‏توان از آن  برداشت كرد:

«فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَى‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِـيئاً مَرِيئاً »[29]؛ اگر زنان راضى بودند، از مَهر
آنها بخوريد كه گواراست.

2. نكاح مُتعه (موقت)

اين نوع ازدواج نيز رائج بود[30] قرآن نيز آن را امضاء كرد:

«فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً »[31]؛ زنانى را كه متعه مى‏كنيد، اجرتشان
را بدهيد.

مفسران شيعه اين آيه را امضاى نكاح متعه دانسته‏اند و كلمه استمتاع مؤيد آن است. چون
در متعه بيشتر، تمتّع جنسى مدّ نظر است و اصل تشريع آن نيز در يكى از غزوات مى‏باشد كه
لشكريان اسلام مدتى از خانواده خود دور افتاده بودند و تعبير از صداق به اجرت نيز مؤيّد
ديگرى است.

علاوه بر اين، ابن عباس و ابىّ بن كعب و ابن مسعود «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ
أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً
» قرائت كرده‏اند كه اجل مسمّى مهم‏ترين فرق بين ازدواج دائم و موقّت است.[32]


امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد:

المُتعةُ نزل بها القرآن و جرت بها السنّة من رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله[33]؛ متعه را قرآن نازل
كرد و سنّت پيامبر خدا بر آن جارى شد.

3. نكاح مقت (يا ارث)

اگر مردى از دنيا مى‏رفت، پسرانش همسران او را به ارث مى‏بردند و با آنها ازدواج
مى‏كردند. البته نه با همسرى كه آنها را به دنيا آورده بود و مادر تنى آنها بود.[34]

اگر پسر ميت كودك بود، زن را در خانه زندانى مى‏كردند تا كودك بزرگ شود و با نامادرى
خود ازدواج كند يا اگر نمى‏خواست او را به ازدواج ديگرى در آورد و مهرش را بگيرد.[35]

امام باقر عليه‏السلام نيز در اين باره مى‏گويد:

كان فى الجاهلية فى اوّل ما اسلموا إذا مات حميم الرجل و له امرأة ألقى ثوبه
عليها فورث نكاحها بصداق حميمه كما يرث ماله فنزلت الآية[36]؛ در جاهليت
رسم بود كه هرگاه پدرى مى‏مرد و زنى داشت، فرزندش جامه خود را بر او مى‏انداخت و
به همان مهر وارث نكاح او مى‏شد، چنان‏كه وارث مالش مى‏شد، تا اين كه آيه نازل شد.

«وَلا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُ كُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَمَقْتاً
وَساءَ سَبِـيلاً
»[37]؛ با همسران پدرانتان ازدواج نكنيد، مگر آن‏چه گذشته است، كه اين،
كارى زشت و مقت، و بدراهى است.

همان‏طور كه در حديث فوق آمده است،  علامت تمايل وارث به ازدواج با همسر ميت اين
بود كه لباس خود را روى او مى‏انداخت.


نام نكاح مقت  از كلمه مقت كه در آيه آمده است گرفته شده. مقت يعنى خشمگين شدن
ازكار زشتى كه شخصى مرتكب مى‏شود.[38]

به اين نوع ازدواج، نكاح ارث نيز مى‏گويند. چون زن را همچون كالايى از اموال ميت
مى‏دانستند و جزء ميراث او محسوب مى‏نمودند. در شأن نزول آيه فوق آمده است كه:

يكى از انصار به نام ابوقيس از دنيا رفت و فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج داد.
آن زن گفت: تو را فرزند خود مى‏دانم و اين كار را شايسته نمى‏بينم. از اين‏رو، نزد پيامبر آمد و
كسب تكليف نمود. اين آيه نازل شد و اين نوع ازدواج را تحريم كرد.[39]

علت تحريم آن است كه نامادرى در حكم مادر است و ازدواج با او تجاوز به حريم پدر و
هتك حرمت اوست.[40]

به چنين پسرى كه با نامادرى خود ازدواج مى‏كرد، ضيزن مى‏گفتند. ضيزن از ريشه ضيزن
به معناى مزاحم است[41] چون همان‏طور كه گفته شد، اين نوع ازدواج هتك حرمت پدر است.

4. نكاح مخادنه

خِدن يعنى دوست و همراه و غالبا به معناى معشوق به كار مى‏رود و جمع آن اَخدان است
و مخادنه يعنى دوست شدن جهت ايجاد رابطه جنسى[42].

بعضى از مردان و زنان به‏طور محرمانه باهم دوست مى‏شدند. اين نوع ارتباط در بين
عرب جاهلى رسميت داشت. تنها، ارتباطى را كه آشكار باشد، عار مى‏دانستند، در اين نوع
ازدواج، مهر و نفقه نبود.[43]


قرآن نيز ضمن تأييد وجود اين نوع ارتباط جنسى در جاهليت، آن را تحريم كرد:
«وَالُمحْصَناتُ مِنَ المُـؤْمِناتِ وَالُمحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ
أُجُورَهُنُّ مُحْصِنِـينَ غَيْرَ مُسافِحِـينَ وَلا مُـتَّخِذِى أَخْدانٍ
»[44]؛ نكاح با زنان پاكدامن از اهل
ايمان يا اهل كتاب براى شما حلال است به شرطى كه اجرت آنها را بدهيد و پاكدامن بمانيد و
از روابط پنهان خوددارى كنيد.

مسافحه همان ارتباط جنسى آشكار است و مقابل مخادنه قرار دارد.

5. نكاح بدل

در جاهليت گاهى دو نفر همسران خود را مبادله مى‏كردند. اين امر بيشتر در اعياد و ايام
حج به نشانه رفاقت انجام مى‏شد. اين نوع ازدواج نيز رسميت داشت. و قرآن آن را تحريم
نمود: «لايَحِلُّ ... أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ »[45]؛ حلال نيست كه همسران خود را مبادله كنيد.

البته در معناى آيه اقوال ديگرى نيز ذكر شده است.[46]

6. نكاح بِغاء

در اين نوع نكاح، زن با گرفتن پول با كسى ارتباط جنسى برقرار مى‏كرد.  اين نوع زن‏ها با
آويختن پرچمى بر درِ خانه خود به كسب مشغول مى‏شدند.

گاه نيز، بعضى براى كسب درآمد، كنيزان را به اين كار وا مى‏داشتند، كه قرآن صريحا اين
كار را تحريم نمود: «وَلاتُـكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى البِغاءِ »[47].

گاهى نيز زنان اسير كه كسى فديه آنها را نمى‏پرداخت، براى آزادى خود به اين كار اقدام
مى‏كردند. اين ارتباط ننگ نبود.[48] قرآن از اين ازدواج تعبير به مسافحه و زنا نموده و از آن نهى
كرده است:

«وَأُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذ لِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِاَمْوالِكُمْ مُحْصِنِـينَ غَيْرَ مُسافِحِـينَ »[49]؛ غير از آن
چه ذكر شد، براى شما حلال است كه با اموال خود همسر بگيريد و پاكدامنى كنيد و از زنا
بپرهيزيد.

محصن كسى است كه به صورت مشروع ازدواج مى‏كند و ضد آن مسافح است[50] و فرمود:
«وَلاتَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَساءَ سَبِـيلاً »[51]؛ به زنان نزديك نشويد كه زشت است و راه
بدى است.

7. نكاح با محارم

از محارمى كه نكاح با آنها در جاهليت رائج بوده است، همان نكاح ارث يا نكاح با نامادرى
را بايد نام برد و البته جمع دو خواهر را نيز بايد بدان افزود كه خداوند آن رامنع كرد:

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ ... أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ »[52]؛ جمع ميان دو خواهر بر شما حرام شده است.

ولى نكاح با ساير محارم در بين عرب رائج نبوده است.

تعدد زوجات

جنگ‏هاى پى‏درپى و طولانى سبب تقليل مردان و افزايش شمار زنان مى‏شد. از اين‏رو،
تعدد زوجات كاملاً رائج بود.[53]


و قرآن نيز ضمن اشاره به اين امر، آن را امضاء مى‏كند:

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِى اليَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَثُلاثَ
وَرُباعَ
»[54]؛ اگر مى‏ترسيد كه درباره يتيمان عدالت نكنيد، با دو يا سه يا چهار زن ازدواج كنيد.

البته آن را در ازدواج دائم به چهار همسر محدود مى‏كند.

اقسام طلاق

1. طلاق رِجعى

طلاق رجعى در جاهليت رائج بود، از اين‏رو، گاه مرد بارها به همسر خود رجوع مى‏كرد و
زن را معلّق مى‏گذاشت.

قرآن طلاق رجعى را به دو بار محدود كرد:

«الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ »[55]؛ طلاق دوبار است. از آن پس يا
زن را به درستى نگاه داريد يا به نيكى رهايش كنيد.

در شأن نزول آيه از عايشه روايت شده است كه زنى نزد پيامبر آمد و شكايت كرد كه
شوهرش او را پيوسته طلاق مى‏دهد و رجوع مى‏كند و او را اين‏چنين آزار مى‏دهد. اين آيه
نازل شد.[56]

2. طلاق ايلاء

ايلاء در لغت يعنى قسم خوردن[57] و در شرع بنا بر تعريف امام صادق عليه‏السلام، ايلاء آن است كه
مرد قسم بخورد كه با همسرش نزديكى نكند.[58]


از لحاظ زمان، ممكن است ايلاء مطلَق باشد يا مؤبَّد يا براى مدتى.[59]

اين نوع طلاق در جاهليت رائج بود و به خاطر تأديب زن در صورت نافرمانى يا دختر
زائيدن يا مجازات انجام مى‏شد.[60]

قرآن اين نوع طلاق را تحريم نمود و در صورت انجام و شكايت زن، قاضى مرد را به
پذيرش يكى از دو امر رجوع يا طلاق وادار مى‏كند:

«لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فآءُو فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِـيمٌ * وَإِنْ
عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللّهَ سَمِـيعٌ عَلِـيمٌ
»[61]؛ براى كسانى كه زنان خود را ايلاء مى‏كنند، چهار ماه
فرصت است. اگر باز گردند، خداوند آمرزنده و رحيم است و اگر عزم طلاق دارند، خداوند شنوا
و دانا است.

3. طلاق ظِهار

ظِهار آن است كه مرد به همسرش بگويد: أنتِ علىَّ كَظَهْرِ اُمّى.[62] يعنى: تو براى من مثل
پشت مادرم هستى. يعنى همان‏طور كه مادرم بر من حرام است تو نيز بر من حرام شدى.

در اين صورت زن براى هميشه بر مرد حرام مى‏شد و حق خروج از خانه را نيز نداشت و با
مرد ديگرى نيز نمى‏توانست ازدواج كند. و اين شديدترين نوع طلاق جاهلى بود.

گاهى اين نوع طلاق به خاطر اين بود كه زن دختر آورده است يا از زنده‏به‏گور كردن
دخترش خوددارى كرده. يا مرد، فرزندان زيادى داشت و او را نيز نمى‏خواست، از اين‏رو، او را
طلاق ظِهار مى‏داد تا در خانه بماند و بچه‏هاى او را بزرگ كند و گاهى نيز به خاطر اين بود كه
مهر او را نپردازد.[63]


قرآن اين نوع طلاق را تحريم كرد:

«الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُـنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاّ الـلاّئِـى وَلَدْنَهُمْ
وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ القَوْلِ وَزُوراً
»[64]؛ كسانى كه زنان خود را ظِهار مى‏كنند، بدانند كه آنها
مادرشان نيستند. مادر، آنهايند كه ايشان را زاييده‏اند. آنها سخنى زشت و باطل مى‏گويند.

در شأن نزول اين آيه آمده است كه خوله بنت ثعلبه، همسر اوس بن صامت نزد
رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و گفت: اوس با من وقتى كه جوان و زيبا بودم ازدواج كرد و الآن كه مسن و
صاحب فرزندانى شده‏ام، مرا طلاق ظهار داده است و من بچه‏هاى كوچك دارم كه اگر به او
واگذارم تلف مى‏شوند و اگر نزد خود نگه دارم، گرسنه مى‏مانند. آن‏گاه چهار آيه سوره مجادله
نازل شد[65] و براى رجوع مرد، كفّاره تعيين نمود:

«وَالَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَماسّا ...
فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِـيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَماسّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِـعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ
مِسْكِـيناً
»[66]؛ آنهايى كه زنان خود را ظِهار مى‏كنند، سپس باز مى‏گردند، بايد پيش از آميزش
بنده‏اى آزاد كنند و هركس بنده نيابد، پيش از آميزش دوماه روزه پياپى بگيرد و هركس نتواند،
شصت مسكين را اطعام كند.

«يَعُودُونَ لِما قالُوا » يعنى پشيمان مى‏شوند و مى‏خواهند جبران كنند. در امثال آمده
است «عاد غيث على ما افسده» يعنى آنچه كه خراب كرده، اصلاح كرد.[67]

4. طلاق عَضل

عضَل  عضلاً المرأة يعنى ظالمانه مانع ازدواج او شد.[68]


اگر كسى همسرش را نمى‏خواست او را طلاق نمى‏داد و مى‏زد و زندانى مى‏كرد و مى‏گفت:
طلاقت نمى‏دهم تا آنچه را(يا مقدارى از آنچه را) كه به عنوان مهر از من گرفته‏اى، برگردانى.[69]

قرآن اين رفتار را تحريم كرد و فرمود:

«وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ »[70]؛ آنها را زير فشار قرار ندهيد كه مقدارى از
مهريه را از آنها بگيريد.

«وَآتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً »[71]؛ اگر به زنى يك كيسه زر بدهيد، چيزى
از او نگيريد.

امام صادق عليه‏السلام مى‏گويد:

با وجود اين كه نيازى به او نداشت، او را جهت ايذاء نگه مى‏داشت تا براى آزاديش به او
مالى بدهد.[72]

و در حديثى ديگر مى‏گويد:

او را مى‏زد تا با دادن مال، از او طلاق بگيرد.[73]

در قريش رسم بود كه مرد زنش را طلاق مى‏داد به شرط اين كه بدون اجازه او ازدواج نكند و
شاهد مى‏گرفت و آن را مكتوب مى‏كرد و وقتى كه براى زن خواستگار مى‏آمد، اگر مالى به او مى‏داد،
با ازدواج او موافقت مى‏كرد و اگر نمى‏داد، مانع ازدواج او مى‏شد و او را به اصطلاح عَضل مى‏كرد.[74]

عدّه طلاق

زن مطلّقه در جاهليت عده‏اى نداشت.[75]


قرآن براى او عدّه قرار داد:

«وَالمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ »[76]؛ زنهاى مطلّقه سه حيض عده نگاه
مى‏دارند.

قروء جمع قُرء يعنى حيض و همچنين پاك شدن از حيض. اين كلمه از اضداد است.[77]

عدّه وفات

زنى كه همسرش مى‏مرد، يك سال حق ازدواج نداشت.[78]

قرآن نيز در ابتدا اين حكم را (چنانكه ملاحظه كرديم، نخست امضاء كرد، سپس با آيه زير
آن را منسوخ شناخت:

«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْـكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً »[79]؛
كسانى كه مى‏ميرند و همسرانى دارند، بايد چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارند.

يعنى يك سال به چهار ماه و ده روز تبديل شد.

عادات رائج زنان

از فحواى سخن قرآن چنين فهميده مى‏شود كه شرك، دزدى از مال شوهران، زنا،
زنده‏به‏گور كردن دختران و نسبت دادن فرزندى كه از راه زنا باردار شده‏اند به شوهران خود از
عادات رائج زنان جاهلى بوده است كه خدا از آنها مى‏خواهد آن را ترك كنند:

«يا أَيُّها النَّبِيُّ إِذا جاءَك َ المُـؤْمِناتُ يُبايِعْنَك َ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَلا يَسْرِقْنَ
وَلا يَزْنِـينَ وَلا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَلا يَأْتِـينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلا
يَعْصِـينَك َ فِى مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِـيمٌ
»[80]؛ اى پيامبر،
هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو مى‏آيند تا بيعت كنند، بر ترك شرك و سرقت و زنا و قتل
فرزند  و بهتان و معصيت، با آنها بيعت كن و برايشان طلب آمرزش كن كه خداوند آمرزنده و
رحيم است.

تبرّج

تبرّج از ماده برج است كه در برابر ديدگاه همه آشكار مى‏باشد.[81]

و «تبرّج» يعنى خودآرائى و نشان دادن زينت به نامحرم.[82]

در جاهليت زنان حجاب درستى نداشتند و دنباله روسرى خود را به پشت سر مى‏انداختند،
به‏طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشواره‏ها نمايان مى‏شد.[83]

و اين‏چنين نامحرم را به سوى خود جذب مى‏كردند، از اين‏رو، زنا حتى بين زنان شوهردار
فراوان بود و تبرجشان تا آنجا بود كه حتى لخت به حج مى‏آمدند.[84]

نوعى از تبرجشان هم ـ آنطور كه از آيه زير فهميده مى‏شود ـ آن بوده است كه
خلخال‏هايى به مچ پا مى‏انداختند و پاها را به زمين مى‏كوبيدند و خلخال‏ها صدا مى‏كرد و از
آن آهنگى برمى‏خواست و نظر نامحرم را جلب مى‏نمود:

«وَلايَـضْرِبْنَ بِأَرْجُلِـهِنَّ لِـيُعْلَمَ ما يُـخْفِـينَ مِنْ زِينَتِـهِنَّ »[85]؛ زنان پاها را به زمين نكوبند
كه زينتى را كه پنهان كرده‏اند، معلوم شود.

خداوند به زنان مسلمان مى‏گويد مانند زنان جاهليت به خودتمائى نپردازند.


«وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَـرُّجَ الجاهِلِـيَّةِ الأُولى »[86].

در معناى جاهليت اولى در اين آيه اختلاف است:

ابن عباس مى‏گويد: فاصله بين ادريس و نوح است كه هزار سال مى‏باشد.[87]

و نيز گفته شده كه زمان حضرت ابراهيم عليه‏السلام بود كه زنان لباسهايى بافته از مرواريد
مى‏پوشيدند و خود را به نامحرمان عرضه مى‏كردند و جاهليت اُخرى ميان عيسى عليه‏السلام و
حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است.[88]

زنا

دو نوع زنا در جاهليت وجود داشته است: زناى مخادنه و زناى سِفاح.

مخادنه يعنى دوستى و خِدن يعنى دوست يا دوست پنهانى.[89]

در اينجا مراد اين است كه زنى با مردى به عنوان دوست رابطه پنهانى داشته باشد.

زناى سفاح، زناى آشكار بوده است.

چنانچه قمى مى‏گويد، مرد زانى را اذيت مى‏كردند و زن زانى را در خانه حبس مى‏نمودند تا
بميرد.[90]

ظاهر اين حكم با اندك تغيير در ابتداى اسلام ابقاء شد، به اين ترتيب كه زن و مرد زانى
مجرد را اذيت مى‏كردند تا توبه كند:

«وَاللَّذانِ يَأْتِـيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَأَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما »[91]؛ زن و مردى را كه
زنا مى‏كنند، آزار دهيد. اگر توبه كردند و شايسته شدند، رهايشان كنيد.


اذيت نيز با سرزنش و زدن با نعلين بوده است.[92]

زن شوهردار زانى را در صورت شهادت چهار نفر، در خانه زندانى مى‏كردند تا بميرد:

«وَالـلاّتِى يَأْتِـينَ الفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا
فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى البُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ المَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِـيلاً
»[93]؛ زنانى كه زنا
مى‏كنند، بر آنها چهار شاهد بگيريد. اگر شهادت دادند، آنها را در خانه زندانى كنيد، تا بميرند يا
خداوند براى آنها راه ديگرى قرار دهد.

امام صادق عليه‏السلام در كيفيت اين مجازات در آيه اخير مى‏فرمايد:

در خانه‏اى حبس مى‏كردند و غذا و آب به او مى‏دادند ولى كسى با او صحبت و همنشينى
نمى‏كرد.[94]

حكم زانى مجرد با آيه زير نسخ شد:

«اَلزّانِـيَةُ وَالزّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِـدٍ مِنْهُما مِاْئَةَ جَلْدَةٍ »[95]؛ زن و مرد زناكار را صد تازيانه
بزنيد.

منابع ومآخذ

1. قرآن مجيد

2. ابوالفتوح رازى، حسين بن على ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، به
كوشش و تصحيح محمد جعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح، مشهد 1367.

3. اصفهانى، راغب، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقيق نديم مرعشلى، تهران، بى‏تا.


4. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، بيروت 1412ق.

5. بروجردى، سيد ابراهيم، تفسير جامع، تهران 1366.

6. ترمانينى، عبدالسلام، الزواج عندالعرب فى الجاهليّة و الاسلام، بيروت 1409ق

7. جرجانى، ابوالمحاسن حسين بن حسن، تفسير گازر، جلاءالاذهان و جلاء الاحزان، تحقيق سيد
جلال‏الدين حسينى ارموى، تهران 1377ش.

8. حجتى، محمد باقر، بى‏آزار شيرازى، تفسير كاشف، تهران 1363 و 1366ش.

9. الحرّ العاملى، محمد بن الحسن، وسائل الشيعه، تحقيق مؤسسه البيت، قم 1409ق.

10. الخورى الشرتونى، سعيد، اقرب‏الموارد فى فصح العربية و الشوارد، منشورات مكتبة آيه‏الله
المرعشى، قم 1403ق.

11. خويى، بيان در علوم و مسائل كلى قرآن، ترجمه از محمد صادق نجمى و هاشم‏زاده هريسى،
چاپ پنجم 1375.

12. السيورى، مقداد بن عبدالله، كنز العرفان، تصحيح بهبودى، تهران 1348ق.

13. السّيوطى، جلال الدين، درّ المنثور فى التفسير المأثور، بيروت، دارالفكر 1414ق.

14. شكرى آلوسى، محمود، بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، دارالكتاب، مصر، ج3، 1342ق.

15. شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان، تهران، چاپ اول 1362، چاپ بيست
و چهارم 1378.

16. عاقل، نبيه، تاريخ العرب القديم و عصر الرسول، بيروت 1417ق.

17. على، جواد، المفضل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، بغداد 1976.

18. عياشى، ابوالنظر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندى، كتاب التفسير، تهران، بى‏تا.

19. طباطبائى، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ترجمه از سيد محمد باقر موسوى همدانى،
بى‏جا 1366.

20. طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع‏البيان لعلوم القرآن، بى‏جا، 1417ق.

21. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك (الامم والملوك)، تحقيق از محمد ابوالفضل
ابراهيم، بيروت 1967م.


22. فروخ، عمر، تاريخ الادب العربى، بيروت 1388ق.

23. فيض كاشانى، سيد محسن حسينى امينى، الاصفى فى تفسير القرآن، مركز النشر، التابع كتب
الاعلام الاسلامى، قم 1418ق.

24. الكلينى، ابوجعفر محمد بن يعقوب، الكافى، تصحيح غفارى، تهران 1391.

25. قمى، على بن ابراهيم بن هاشم، تفسير القمى، قم 1411ق.

26. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت 1403ق.

27. مدير شانه‏چى، كاظم، آيات الاحكام، تهران 1378.

28. مسعود، جبران، الرائد، دارالعلم، بيروت 1964م.

29. مصطفى، ابراهيم، احمد حسن الزيات، حامد عبدالقادر محمد على النجار، المعجم الوسيط،
استانبول 1392.

30. مكارم شيرازى، تفسير نمونه، چاپ 24، تهران 1371.

31. نورى، يحيى، اسلام و عقائد و آراء بشرى و جاهليت، تهران 1357ش.

32. واعظ كاشفى سبزه‏وارى، كمال الدين حسين بن على، مواهب عليه، تفسير حسينى كاشفى،
تحقيق از سيد محمد رضا جلالى نائينى، تهران 1369ش.


[1]. دانشيار دانشگاه تهران.

[2]. نور، آيه 33.

[3]. نساء، آيه 25.

[4]. نساء، آيه 25.

[5]. بقره، آيه 221.

[6]. نمل، آيه 23.

[7]. فروخ، ج1، ص 60.

[8]. زخرف، آيه 17.

[9]. شكرى آلوسى، ج2، ص 8؛ على، ج4، ص 634؛ عبدالسلام، ص127.

[10]. عاقل، ص302.

[11]. تكوير، آيات 8 و 9.

[12]. نحل، آيات 58 و 59.

[13]. بروجردى، ج7، ص 350.

[14]. ممتحنه، آيه 12.

[15]. خوئى، ج5، ص 125؛ مكارم شيرازى، ج11، ص 274.

[16]. مجلسى، ج15، ص 173.

[17]. شهيدى، ص26.

[18]. اسراء، آيه 31.

[19]. فيض كاشانى، الاصفى، ج1، ص 679.

[20]. سيد قطب، ج6، ص 39.

[21]. عاقل، ص303.

[22]. بقره، آيه 240.

[23]. نساء، آيه 12؛ عيّاشى، ج1، ص 129؛ طبرسى، ج3، ص 59.

[24]. نساء، آيه 127.

[25]. نساء، آيه 3.

[26]. طباطبائى، ذيل آيه.

[27]. نساء، آيه 4.

[28]. طبرى، ج4، ص 242؛ على، ج4، ص 646؛ طباطبائى، ج4، ص 287.

[29]. نساء، آيه 4.

[30]. فروخ، ج1، ص 6.

[31]. نساء، آيه 24.

[32]. سيورى، ج2، ص 174؛ مدير شانه‏چى، ص 226.

[33]. كلينى، ج5، ص 449.

[34]. فروخ، ج1، ص 60.

[35]. حجتى و بى‏آزار، ج2، ص 232.

[36]. فيض كاشانى، الاصفى، ج1، ص 200.

[37]. نساء، آيه 22.

[38]. طبرسى، ج5، ص 84.

[39]. ابوالفتوح رازى، ج3، ص 348.

[40]. مكارم، ج3، ص 391.

[41]. الخورى الشرتونى، ج1، ص 693.

[42]. راغب، ص 144.

[43]. شكورى، ج2، ص 5؛ على، ج5، ص 546.

[44]. مائده، آيه 5.

[45]. احزاب، آيه 52.

[46]. شكرى، ج2، ص 5؛ على، ج4، ص 534؛ عبدالسلام، ص 37؛ طبرسى، ج4، ص 367.

[47]. نور، آيه 33.

[48]. شكرى، ج2، ص 4؛ على، ج5، ص 540؛ ترمانينى، ص 27؛ نورى، ص 602.

[49]. نساء، آيه 24.

[50]. مسعود، ص49.

[51]. اسراء، آيه 33.

[52]. نساء، آيه 23.

[53]. فروخ، ج1، ص 60.

[54]. نساء، آيه 3.

[55]. بقره، آيه 229؛ طباطبائى، ج4، ص 329؛ سيد قطب، ج2، ص 198.

[56]. طبرسى، ج1 و 2، ص 329.

[57]. راغب، 18؛ مصطفى، 25.

[58]. قمى، ج1، ص 73.

[59]. شكرى، ج2، ص 50.

[60]. شكرى، ج2، ص 5؛ سيد قطب، ج2، ص 193.

[61]. بقره، آيات 226 و 227.

[62]. راغب، ص 328.

[63]. على، ج5، ص 551.

[64]. مجادله، آيه 2.

[65]. كلينى، ج6، ص 156؛ طبرسى، ج9، ص 346؛ سيوطى، درّالمنثور، ج6، ص 180.

[66]. مجادله، آيات 3 و 4.

[67]. سيورى، ج2، ص 290.

[68]. راغب، ص 350؛ طبرسى، ج4 و 3، ص 23؛ مصطفى، ص 606.

[69]. بحرانى، ج2، ص 48.

[70]. نساء، آيه 19.

[71]. نساء، آيه 20.

[72]. طبرسى، ج3 و 4، ص 24.

[73]. عيّاشى، ج1، ص 229.

[74]. طبرسى، ج4 و 3، ص 24.

[75]. عاقل، ص 304.

[76]. بقره، آيه 228.

[77]. مصطفى، ص722.

[78]. عاقل، ص 304.

[79]. بقره، آيه 234.

[80]. ممتحنه، آيه 12.

[81]. مكارم، ج17، ص 290.

[82]. مصطفى، ص 46؛ عاملى، ج7، ص 175.

[83]. مكارم، ج17، ص 290.

[84]. طباطبائى، ج4، ص 163.

[85]. نور، آيه 31.

[86]. احزاب، آيه 339.

[87]. جرجانى، ج8، ص 12.

[88]. واعظ كاشفى سبزوارى، ج3، ص 477.

[89]. مصطفى، ص 222.

[90]. قمى، ج1، ص 1339.

[91]. نساء، آيه 16.

[92]. ابوالفتوح، ج5، ص 288.

[93]. نساء، آيه 15.

[94]. عياشى، ج1، ص 227.

[95]. نور، آيه 2.

print




شماره های فصلنامه
Skip Navigation Links.
Collapse فصلنامه شماره 1فصلنامه شماره 1
Collapse فصلنامه شماره 2فصلنامه شماره 2
Collapse فصلنامه شماره 3فصلنامه شماره 3
Collapse فصلنامه شماره 4فصلنامه شماره 4
Collapse فصلنامه شماره 5فصلنامه شماره 5
Collapse فصلنامه شماره 6فصلنامه شماره 6
Collapse فصلنامه شماره 7فصلنامه شماره 7