ماهيت وحى و نقش پيامبر

ماهيت وحى و نقش پيامبر

ماهيت وحى و نقش پيامبر

محمد محمدرضايى[1]

چكيده

اين مقال بر آن است كه دو ديدگاه در باب وحى و نقش پيامبر را مورد بررسى
قرار دهد. ديدگاه اول معتقد است كه قرآن هم لفظ و هم معنا و محتواى آن
وحى الهى است كه پيامبر فقط نقش ابلاغ و تبيين آموزه‏هاى آن را به عهده
دارد و از جانب خود نمى‏تواند آن را كم و زياد كند. ديدگاه دوم، ديدگاه آقاى
دكتر عبدالكريم سروش است كه بر آن است وحى دو جنبه دارد:

1 . جنبه بى‏صورت وحى، 2 . جنبه صورت وحى. وحى از سنخ تجربه دينى
است كه افراد با خدا مواجه مى‏شوند و امورى را دريافت مى‏نمايند كه آن جنبه
بى‏صورت وحى است ولى آنها با توجه به فرهنگ زمانه كه از جنس علوم
ناقص هستند صورتى بر اين امر بى‏صورت مى‏افكنند كه اين صورت براى
فرهنگ‏هاى ديگر كارايى لازم را ندارد. بنابراين قرآن با توجه به صورت آن‏كه
متأثر از فرهنگ زمانه است براى اقوام و ملل ديگر مفيد و رهايى‏بخش
نيست. در اين مقال، ديدگاه دوم مورد نقد و بررسى قرار گرفته و آشكار شده
است كه چنين عقيده‏اى با قران و مبانى عقلى ناسازگار است كه نمى‏توان از
آن دفاع نمود و نيز دلايلى براى اتقان و صحت ديدگاه اول مطرح شده است.

واژگان كليدى: وحى، پيامبر، تجربه دينى، قرآن، پلوراليسم، تجربه عرفانى،
فرهنگ.

اين مقال بر آن است تا دو ديدگاه در باب وحى نبوى را مورد بررسى قرار دهد:

1 . ديدگاه متكلمان بزرگ شيعه از جمله حضرت آيت الله العظمى سبحانى كه مورد تأييد
اينجانب نيز مى‏باشد، بر آن است كه قرآن هم لفظ و هم معنا و محتواى آن وحى الهى است
كه توسط جبرئيل امين بر قلب پيامبر نازل شده است.

«وَ إِنَّـهُ لَـتَنْزِيلُ رَبِّ العالَمِـينَ * نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـينُ * عَلى قَلْبِكَ لِـتَكُونَ مِـنَ
المُـنْذِرِينَ
»[2]؛

راستى كه اين [ قرآن] وحى پروردگار جهانيان است. «روح الامين» آن را بر دلت نازل كرد،
تا از [ جمله] هشداردهندگان باشى.

و پيامبر گرامى اسلامى به جهت عظمت وجودى‏اش افتخار ابلاغ پيام الهى را به مردم
پيدا كرده است.

«وَما عَلَى الرَّسُولِ إِلاّ البَلاغُ المُبِينُ»[3].

و يا اين كه در آيات ديگر به پيامبر گرامى اسلام خطاب مى‏شود ابلاغ كن آنچه بر تو نازل
شده است.

«بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»[4].

بنابراين پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تنها پيامبر الهى را به مردم ابلاغ كرده است.


حتى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به صراحت در آيه‏اى از قرآن اعلام مى‏دارد كه من از جانب خود نمى‏توانم
آيات الهى را تغير دهم من فقط از وحى تبعيت مى‏نمايم.

«قُلْ ما يَكُونُ لِـى أَنْ أُبَـدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِـى إِنْ أَ تَّبِـعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَـىَّ»[5].

قرآن معجزه جاويدان پيامبر گرامى اسلام است كه خداوند از سر لطف براى هدايت همه
انسان‏ها و در همه اعصار نازل فرموده است و هيچ نقص و نقصانى در قرآن وجود ندارد.

2 . ديدگاه جناب آقاى دكتر عبدالكريم سروش كه بر آن است كه وحى الهى دو جنبه دارد:
1 . جنبه بى‏صورت وحى 2 . جنبه صورت وحى. ايشان عقيده دارد كه كار پيامبران جز صورت
افكندن بر حقايق بى‏صورت چيز ديگرى نيست و اين توانايى ويژه‏اى است كه در خور
پيامبران است. بنابراين آموزه‏ها و تعاليم پيامبر اسلام به گونه‏اى كه در قرآن وجود دارد،
صورت‏هايى است كه پيامبر اسلام بر امر بى‏صورت افكنده است. البته پيامبر، با استفاده از
زبان عربى و عرف و آداب و علوم زمانه خود سعى كرده است، چنين صورت‏هايى را بر امر
بى‏صورت بيفكند كه همه آنها از جنس علوم ناقص زمانه‏اند.[6]

بنابراين، به نظر ايشان، وحى يك محتوا و مضمونى و يا به تعبيرى يك امر بى‏صورتى
دارد و يك صورتى كه برگرفته از علوم ناقص زمانه پيامبر است كه امروز كارآيى خود را از
دست داده است. از اين‏رو شخصيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، نقش محورى و مهم در آفرينش قرآن دارد.
همچنين ايشان در تعبيرى مى‏گويد: دو مفهوم «نزول» و «بشريث» را بايد عميقا در فهم
معناى وحى منظور كرد و همه چيز آن را سراپا بشرى دانست و اين عين تعليم و ارشاد قرآن
است و نيز قرآن را همچون متنى بشرى ـ تاريخى ملاحظه كرد.[7]

البته جناب آقاى سروش، هنگامى كه در فهم معناى وحى، بشريت را منظور مى‏دارد و
قرآن را نيز متنى بشرى مى‏خواند، هدف خاصى دارد، زيرا در كتاب قبض و بسط تئوريك
شريعت
خود[8]، به صراحت اعلام مى‏دارد كه بشر دچار نقصان است و هنگامى كه معرفت و
هر امر ديگرى را بشرى دانستيم، نقصان بشر به آن هم سرايت مى‏كند، در نتيجه به پيرايش
مدام نياز دارد.

البته ايشان در نظريه قبض و بسط كه اين نظريه برگرفته از نظرات يكى از متفكران
مغرب زمين است، اعلام مى‏دارد كه دين و معرفت دينى دو امر متغايرند و در آنجا دين را
كامل و ثابت مى‏داند كه هيچ‏گونه تغيير و تحولى را نمى‏پذيرد و فارغ از فرهنگ‏ها و خالص از
شائبه دخالت اذهان آدميان است كه به جهت منشأ الهى آن هيچ گونه خطا و تناقضى در آن
راه ندارد. و معرفت دينى را نه كامل نه ثابت و نه پيراسته از خطا و خلل كه منشا قدسى و
الوهى هم ندارد، مى‏داند زيرا كه بشرى است.[9]

ايشان در اين مقاله جديد خود (طوطى و زنبور) اوج بيشترى مى‏گيرد و دين را با بشريت
عجين مى‏كند در نتيجه در آن خطا و نقص نيز راه مى‏دهد و از اين رو به پيرايش مدام نياز
دارد. تنها چيزى كه از دين باقى مى‏ماند، امر بى‏صورتى است كه معلوم نيست، چه چيزى
است، اخلاق است يا توحيد يا شريعت يا چيز ديگرى، زيرا دست‏رسى به آن امر بى‏صورت
ممكن نيست و هر كسى به گونه‏اى آن را تفسير مى‏كند و به نظر ايشان همه اين تفاسير نيز
صحيح است.

جناب آقاى سروش در مقاله «صورتى بر بى‏صورتى»[10] مى‏گويد:

چه امر بى‏صورت خود را در قالب صور متجلى كرده باشد و چه ما بر او صورت افكنده
باشيم، در نهايت با صورت‏هاى متعدد امر بى‏صورت مواجهيم. حال سؤال اين است كه
كدام يك از صورت‏ها بر ديگرى ترجيح دارند؟ يا اين كه اهميت كدام يك از ديگرى
بيشتر است؟ و آيا اساسا يكى بر ديگرى رجحان و تفوق دارد؟ يا همه يكسان هستند؟
من پلوراليسم دينى خود را بر اين اعتقاد بنا نهاده‏ام كه هيچ‏يك از اين صورت‏ها ضرورتا
بهتر از ديگرى نيست، و به اين دليل ما در يك دنياى حقيقتا پلوراليستيك و سرشار از
صورت‏هاى متعدد امر بى‏صورت زيست مى‏كنيم.[11]

ايشان در ادامه مى‏گويد:

به نظر من، علاوه بر حوزه اخلاق بايد در حوزه فقه نيز پلوراليست بود و من خود را در
ساحت فقه هم پلوراليست مى‏دانم. معتقدم كه يك شيعه مى‏تواند فقهى اهل سنت
تبعيت كند و همين‏طور يك سنى از قوانين فقهى شيعه. پلوراليسم نه تنها آموزه‏هاى
كلامى و بلكه فقه و اخلاق را هم دربرمى‏گيرد. امرى بسيار مفيد و رهايى بخش خواهد
بود، اگر بتوان مبانى نظرى براى پلوراليسم فقهى بنا نهاد و اين پروژه من است.[12]

در توضيح ماهيت وحى شايسته است كه بگوييم، كه ايشان وحى را از سنخ تجربه دينى
مى‏داند. تجربه دينى هنگامى رخ مى‏دهد كه آدمى با الوهيت و يا به تعبير ايشان با امر
بى‏صورت مواجه گردد و به حسب علوم و معارف و دستگاه ادراكى خود مى‏تواند آن مواجهه را
تفسير و توضيح دهد كه همه اين تفاسير از اتقان برابر برخوردارند. بنابراين هيچ فرقى بين
تفسير يك مسيحى و يهودى و بودايى و مسلمان از خدا نيست همه آنها صحيح و از اعتبار
مساوى برخوردارند. ايشان در تعبيرى به صراحت اظهار مى‏دارد كه:

چون وحى، تجربه دينى است و تجربه دينى درباره ديگر انسان‏ها نيز روى مى‏دهد، پس
تجارب دينى ديگران نيز به فربهى و غناى دين مى‏افزايد و با گذشت زمان، دين بسط و
گسترش مى‏يابد. از اين‏رو، تجربه‏هاى دينى عارفان مكمل و بسط‏دهنده تجربه دينى
پيامبر است و در نتيجه، دين خدا رفته رفته پخته‏تر مى‏گردد.اين بسط و گسترش نه در
معرفت دينى، بلكه در خود دين و شريعت صورت مى‏گيرد.[13]


همچنين جناب آقاى سروش در تعبير ديگر اظهار مى‏دارد كه ممكن است افرادى صاحب
تجربه‏هايى گردند كه تكليف نداشته باشند به هيچ دينى از جمله اسلام گردن نهند. به نظر او
شمس تبريزى تقريبا چنين بوده است:

اينك عين تعابير او: تجربه نبوى يا تجربه شبيه تجربه پيامبران كاملاً قطع نمى‏شود و
هميشه وجود دارد ... شخصى ممكن است بين خودش و خدا واجد احوالى شود و
احساس كند كه صاحب وظايفى است از ناحيه خداوند ديگر وظيفه ندارد به فلان دين يا
بهمان دين عمل بكند. احساس من اين است كه بعضى از بزرگان ـ مثل شمس
تبريزى  ـ تقريبا چنين احوالى داشتند. اگر كسى احساس مى‏كند كه ديگر نمى‏تواند پيرو
شريعت پيامبر اسلام باشد و وظيفه ديگرى دارد، خودش مى‏داند و خداى خودش.[14]

از مجموع نظريات ايشان مى‏توان چنين نتيجه گرفت:

1 . وحى به پيامبر از سنخ تجربه‏هاى دينى است.

2 . در تجربه‏هاى دينى با دو امر مواجه هستيم: 1 . امر بى‏صورت 2 . صورت افكندن به
امر بى‏صورت.

3 . همه آدميان مى‏توانند، صورت‏هايى بر امر بى‏صورت بيفكنند و هيچ يك از اين
صورت‏ها، ضرورتا بهتر از ديگرى نيست در نتيجه تفسيرهايى كه پيامبر گرامى اسلام از وحى
كرده است و در قرآن متجلى شده است با تفسيرهاى افراد ديگر تفاوتى ندارد، هر دو از اعتبار
مساوى برخوردارند.

4 . پيامبر با استفاده از زبان عربى و فرهنگ و عرف و علوم زمانه خود كه همه ناقصند،
صورتى بر امر بى‏صورت افكنده است و محصول آن قرآن است.

5 . قرآن، متنى بشرى و تاريخى است و نقصان بشر به هر امر بشرى سرايت مى‏كند در
نتيجه به پيرايش مدام نياز دارد.

6 . قرآن به سوالاتى پاسخ مى‏دهد كه نه خود چندان مهم‏اند و نه براى آدميانى غير از
اعراب آن زمان، جاذبه دارد، (در نتيجه قرآن براى انسان‏هاى امروزى جاذبه ندارد).[15]

7 . تجربه‏هاى عارفان، مكمل تجربه دينى پيامبر است، و اين تجربه‏ها مى‏توانند، دين
خدا را پخته‏تر و در نتيجه آن را بسط و گسترش دهند.

نقد و برررسى

1 . قبل از نقد و بررسى ديدگاه ايشان در باب وحى شايسته ذكر است كه ايشان شديدا به
پلوراليسم در حوزه‏هاى مختلف اعتقادى، اخلاقى و فقهى اعتقاد دارد. و حتى يهود و
مسيحيت و اسلام را اختلاف حق و باطل ندانسته، بلكه دقيقا اختلاف نظرگاه مى‏داند.[16] و نيز
ايشان اظهار مى‏دارد كه نه تشيع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن، نه اشعريت حق
مطلق است و نه اعتداليت نه فقه مالكى و نه فقه جعفرى.[17]

ايشان در تعبيرى مى‏گويد: به نظر من علاوه بر اخلاق بايد به فقه نيز حساس بود و من
خود را در ساحت فقه هم پلوراليسم مى‏دانم و معتقدم كه يك شيعه مى‏تواند از قوانين فقهى
اهل سنت تبعيت كند و همين طور يك سنى از قوانين فقهى شيعه. پلوراليسم نه تنها
آموزه‏هاى كلامى، بلكه فقه و اخلاق را هم دربرمى‏گيرد.[18]

و نيز به صراحت مى‏گويد. «چون به يقين نمى‏دانيم راى كه درست است به همه ارج
مى‏نهيم و هيچ‏كدام را از ميدان خارج نمى‏كنيم».[19]

حال كسى مانند او كه اعلام مى‏دارد هيچ رأى و نظرى را نبايد از ميدان خارج كرد و به هم
ارج نهاد و نيز خود را در قلمروهاى آموزه‏هاى كلامى و اخلاقى و فقيهى پلوراليست مى‏داند كه
همه آنها از اعتبار يكسان برخوردارند، چگونه است كه رأى متكلمان شيعه را معقول و موجه
نمى‏داند و اعتبارى براى آن قايل نيست، زيرا او در همين مقاله «طوطى و زنبور» مى‏گويد:
«لذا رفت‏وآمد جبرئيل ميان خدا و رسول و پيام‏آوردن و پيام بردن و براى هر حادثه‏يى آيه‏يى
دريافت كردن و به زمين آوردن، مطلقا با متافيزيك فليسوفان و متكلمان موافقت ندارد و به
هيچ رو معقول و موجه نيست.»

به هر جهت، از ديدگاه يك پلوراليستى مانند ايشان، مخالفت با ديدگاه متكلمان شيعه هيچ
وجهى ندارد. او بايد ديدگاه آنان را ارج نهد، نه اين كه با اهانت هر چه تمام، ديدگاه آنان را از
ميدان خارج و ديدگاه خود را برجاى آن بنشاند.

2 . ديدگاه جناب آقاى سروش در باب وحى، آن گونه كه او مطرح نموده است، سابقه‏اى در
نظرات عارفان و فيلسوفان مسلمان ندارد، زيرا همه آنها به كمال و مرجعيت و هدايت‏بخشى
قرآن مجيد اعتقاد داشته‏اند و مطابقت با آموزه‏هاى قرآن مجيد را ملاك صحت و سقم
تجربه‏هاى عرفانى و به تعبيرى فارق و معيار تجربه‏هاى رحمانى و شيطانى مى‏دانستند.

نظريات ايشان دقيقا برگرفته از نظريات يكى از متكلمان و فيلسوفان بزرگ مسيحى به
نام فريدريش شلاير ماخر (1768 ـ 1834) كه تقريبا دويست سال پيش از سر ديندارى و دفاع
از دين، نظريات خود را در باب وحى و آموزه‏هاى دينى اظهار داشته است.

جناب آقاى سروش (و جناب آقاى محمد شبسترى)، عينا ديدگاه‏هاى اين متكلم مسيحى
را كه در اوضاع و شرايط جهان غرب شكل گرفته بود بدون كم و كاست، اقتباس و در فضاى
اسلامى طرح مى‏نمايند. به نظر شلاير ماخر، اساس دين و ديندارى نه اعتقاد به آموزه‏هاى
دينى، يعنى كتاب مقدس است و نه اخلاق و عمل دينى، بلكه شهود و احساس و توجه باطنى
به امر بى‏نهايت و امر الوهى است. در اين مواجهه و احساس، آدمى با يك امر بى‏صورتى
روبرو مى‏گردد كه تفسير آن يا صورت بخشى به آن امر بى‏صورت توسط افراد صورت
مى‏گيرد. اما انگيزه‏هايى كه موجب آن گرديد كه اين متكلم بزرگ مسيحى، چنين ديدگاهى را
در باب وحى و دين مطرح نمايد، عبارتند از:

1 . شلاير ماخر، دين را از آموزه‏ها و الهيات منفك ساخت تا دين را از حملات شك‏گرايان
و منتقدانى نظير ديويد هيوم انگليسى و ايمانوئل كانت آلمانى نجات دهد. هيوم و كانت، به
زعم خود،انتقادهاى اساسى به ما بعدالطبيعه و اصول اعتقادى دين نظير براهين اثبات وجود
خدا وارد كرده بودند. بنابراين، هنگامى كه الهيات كه مبناى دين مى‏باشد، بر اثر چنين
انتقادهايى آسيب ببيند، در نتيجه دين بى‏مبنا و آسيب‏پذير خواهد شد. از اين‏رو، شلاير ماخر
سعى كرد كه مبنا و اساس دين را از اعتقاد به آموزه‏هاى دينى جدا كند و مبناى جديدى كه
همان احساس و توجه باطنى به امر بى‏نهايت است، شكل دهد. او با تعويض مبنا و اساس
دين، در واقع به زعم خود اساس محكم‏ترى براى دين مطرح نموده است.

2 . نظريه شلاير ماخر در باب اساس دين و تجربه دينى، در واقع به خاطر تعارضى بود كه
بين آموزه‏هاى كتاب مقدس و علوم تجربى پيش آمده بود و همچنين به خاطر ترديدهايى بود
كه در اصل كتاب مقدس روا داشتند. مطالعه تاريخى و متن شناختى اين ترديد را پديدآورد
كه  كتاب مقدس به عيسى مسيح عليه‏السلام استناد ندارد، حتى برخى از منتقدان ادعا كردند كه
بسيارى  از آموزه‏هاى كتاب مقدس ساخته و پرداخته حواريون است. در اين اوضاع و شرايط
به نظر شلاير ماخر، ديگر ممكن نبود كه از آموزه‏هاى كتاب مقدس دفاع كرد. ازاين‏رو
شلاير ماخر دنبال آن بود كه مبناى ديگرى براى دين دست و پا كند و آن را در شهود و تجربه
دينى يافت.

3 . در روزگار شلاير ماخر، به جهت انتقادات شديد به آموزه‏هاى اساسى دين، برخى از
متفكران و فيلسوفان، دين را به اخلاق فرو كاستند و آن را به تبع اخلاق معتبر دانستند و در
نتيجه دين اصالت و اعتبار خود را به عنوان يك امر اصيل از دست داده بود. شلاير ماخر
مطرح نمود كه اساس دين يك امر اصيل و معتبر است و همان احساس و توجه باطنى به امر
بى‏نهايت و الوهيت است.

4 . نظريه شلاير ماخر در باب وحى و تجربه دينى، در حقيقت عليه نهضت عقل‏گرايى و
روشنگرى بود كه در آغاز قرن نوزدهم شايع شده بود. نهضت عقل‏گرايى و روشنگرى
مى‏كوشيد كه آموزه‏هاى مسيحى را تبيين عقلانى كند و اين مساله معضلى را براى مسيحيت
پيش آورده بود، زيرا آموزه‏هاى اساسى مسيحيت نظير آموزه تثليث، الوهيت عيسى
مسيح عليه‏السلام، گناه ذاتى انسان، عشاء ربانى، رازوار است و نمى‏توان آن را تبيين عقلانى كرد. از
اين‏رو شلاير ماخر مى‏خواست، نظريه جديدى ارائه دهد تا بر اين مشكل فايق آيد. به نظر او
اين آموزه‏ها، تفسيرهاى عيسى مسيح از تجربه دينى و رابطه او با خداوند است كه فقط براى
خود او و زمان او معتبر است نه براى زمان ما. در اين صورت، دفاع عقلانى از آنها، لازم
نيست.

در اين اوضاع و شرايط، شلاير ماخر احساس نمود كه آموزه‏هاى كتاب مقدس ديگر قابل
دفاع نيست. از اين‏رو، او اين نظريه را مطرح نمود كه اساس دين، اعتقاد به كتاب مقدس و
دفاع از آن نيست، بلكه اساس دين و ديندارى رابطه انسان با خدا است يا به تعبيرى مواجهه
انسان با الوهيت يا امر نامتناهى است.

و به تعبير تونى لين، استاد انديشه‏ها و آموزه‏هاى مسيحى در دانشگاه الهيات لندن در
كتاب تاريخ تفكر مسيحى، رويكرد شلاير ماخر به دين كاملاً نوين بود و او آن قدر بر احساس
و تجربه دينى تاكيد نمود كه تمام كسانى كه مى‏خواهند به محراب مذهب راه يابند بايد
آموزه‏هاى دينى را نفى نمايند.[20]

به نظر شلاير ماخر آموزه‏هاى دينى، تفسير اين تجربه‏اند و چون هر انسانى تجربه دينى
خاصى دارد، در نتيجه تفسيرها و آموزه‏ها بايد متناسب با اين تجربه‏ها باشد و هر كسى
مى‏تواند اين تجربه دينى را كه اصل و اساس دين است، برحسب عرف و آداب و علوم زمانه
خود تفسير نمايد. اين تفسيرها براى ديگرى معتبر نيست، ملاك دين‏دارى فقط همان
تجربه‏هاى دينى است.

جناب آقاى سروش آموزه‏هاى اين متكلم مسيحى (شلاير ماخر) را بدون توجه به اوضاع
و شرايط خاص جهان غرب و وضعيت كتاب مقدس مسيحيان و انگيزه‏هاى او از طرح چنين
نظريه‏اى، آن را دقيقا اقتباس و در فضاى اسلامى و در مورد قرآن مطرح مى‏نمايند فضايى كه
نه كسى در استناد كتاب آسمانى قرآن به پيامبر ترديدى دارد و نه آموزه‏هاى آن با علم و عقل
تناقى دارد. بلكه قرآن همواره آدميان را به تعقل و خردورزى و علم آموزى تشويق مى‏كند. و
خدا را حافظ و نگهبان قرآن معرفى مى‏نمايد.

آيا چنين اقتباسى صحيح است؟

اين نظريه به دلايل ذيل قابل قبول نيست.

1 . نظريه جناب آقاى سروش، اعجاز و نيز كمال قرآن را كه براى همه انسان در همه
اعصار و در همه مكان‏ها با هر فرهنگ و آدابى، كتاب هدايت است، مورد ترديد قرار مى‏دهد.
و به صراحت مى‏گويد در قرآن مطالبى وجود دارد كه براى افراد غيرعرب نه مهم است و نه
جذابيت دارد. و نيز معتقد است كه قرآن، با استفاده از فرهنگ و علومى شكل گرفته‏اند كه
ناقص و مربوط به دوران ماقبل مدرن است و الهيات برگرفته از آن افسرده است كه مربوط به
نظام بطلميوسى و عصر اسطوره است كه بايد آن را سيال كرد. و نيز تجربه دينى عارفان
مكمل و بسط‏دهنده دين خدا هستند.

حال آن كه قرآن با صراحت مى فرمايد كه نسبت به قرآن هيچ شك و شبهه‏اى و نقصى
وجود ندارد اين كتاب، هدايت بخش همه عالميان و هيچ باطلى بسوى قرآن راه ندارد و نيز
قرآن خود را روشن و روشنى بخش هر چيزى مى‏داند.

1 . «ذ لِكَ الْكِتابُ لاَ رَيْبَ فِـيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِـينَ»[21]؛

اين است كتابى كه در [ حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست؛ [ و] مايه هدايت تقواپيشگان
است:

2 . «نَزَّلْنا عَلَيْكَ الكِتابَ تِـبْياناً لِكُلِّ شَى‏ءٍ»[22].

3 . «اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِـيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً»[23].


4 . «إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِـينَ »[24].

5 . «وَما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كافَّـةً لِلنّاسِ بَشِـيراً وَنَذِيراً»[25]؛ و ما تو را جز [ به سمت] بشارتگر و
هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستاديم.

6 . «تَبارَكَ الَّذِى نَـزَّلَ الفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِـيَكُونَ لِلْعالَمِـينَ نَذِيراً »[26].

7 . «لا يَأْتِـيهِ الباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ »[27].

بنابراين ديدگاه ايشان برخلاف نص صريح قرآن است.

2 . جناب آقاى سروش به صراحت بر اساس چنين عقايدى اظهار مى‏دارد كه من در قلمرو
مسايل كلامى، فقهى و اخلاقى پلوراليست هستم و حتى يهود و مسيحيت و اسلام را سه
ديدگاه مى‏داند. و آنها صورت‏هايى هستند كه بر امر بى‏صورت افكنده شده است و هيچ
ترجيحى بر هم ندارند و از اعتبار يكسان برخوردارند و حال آن كه ديدگاه ايشان برخلاف قرآن
و سيره پيامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است.

قرآن مى‏فرمايد:

1. «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا»[28]؛ پس اگر آنان [ هم] به آنچه شما بدان
ايمان آورده ايد، ايمان آوردند، قطعا هدايت شده‏اند.

اگر بر اساس ديدگاه آقاى سروش هيچ دينى برتر از ديگرى نيست چرا خداوند ايمان
مسلمانان و مانند آن را سبب هدايت مى‏داند؟

همچنين قرآن در آياتى، اهل كتاب را مخاطب قرار مى‏دهد كه از پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهتبعيت
كنيد و در صورت عدم تبعيت، آنها را مورد توبيخ و سرزنش قرار مى‏دهد:


1. «يا أَهْلَ الكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ »[29]؛ اى اهل كتاب، چرا به آيات
خدا كفر مى‏ورزيد با آنكه خود [به درستى آن]  گواهى مى دهيد؟

2. «يا أَهْلَ الكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الحَـقَّ بِالباطِلِ وَتَكْتُمُونَ الحَـقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»[30]؛ اى
اهل  كتاب، چرا حق را به باطل درمى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد، با اينكه خود
مى‏دانيد؟

اگر مطابق ديدگاه آقاى سروش هيچ دينى بر دين ديگر ترجيح ندارد پس چرا قرآن اهل
كتاب را اين گونه دعوت به اسلام مى‏كند؟

در تاريخ اسلام و روايات اسلامى بر انحصار دين حق به اسلام، بسيار تاكيد شده است.
پيامبر در دوران رسالت خود نامه‏هايى به سران ايران و روم، جهت دعوت به اسلام فرستاد و
آنها را دعوت مى‏كرد كه اسلام را بپذيرند. اگر واقعا دين اسلام برتر از اديان ديگر نيست و اگر
قرآن براى غيرعرب جذابيت ندارد، چه لزومى داشت پيامبر آنها را به دين و قرآن خود
دعوت  نمايد:

نامه پيامبر به كسرى پادشاه ايران و نيز نامه پيامبر به مقوس و اسقف نجران شاهد اين
مدعا است:

1 . نامه پيامبر به مقوس: بسم‏الله الرحمن الرحيم، از محمد فرزند عبدالله به مقوس بزرگ
قبط، سلام بر كسى كه تابع هدايت گردد. همانا من تو را به اسلام دعوت مى‏كنم. اسلام آرا تا
سلامت بمانى.[31]

2 . نامه به اسقف نجران: به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب. از محمد فرستاده
خداوند به اسقف نجران. دين اسلام را بپذيرد.[32]


همچنين پيامبر گرامى اسلام، پيروى از اهل بيت خود را عامل هدايت مى‏داند نه چيز
ديگرى را:

«مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق».

بنابراين ديدگاه آقاى سروش در باب اديان و فرق و مذاهب، به هيچ وجه نه با قرآن و نه با
روايات و نه با سيره پيامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مطابقت ندارد.

3 . ديدگاه آقاى سروش در باب وحى و تجربه دين، مرجعيت قرآن را زير سؤال مى‏برد. اگر
بنا به عقيده ايشان صورت‏هايى كه افراد بر امر بى‏صوت مى‏افكنند هيچ ترجيحى بر هم
ندارند. از كجا پى‏ببريم كه برخى از اين صورت‏ها شيطانى است و برخى وحيانى. زيرا مطابق
آموزه‏هاى قرآنى، گاهى اين وحى،القائات شيطانى است نه وحى رحمانى.

چنان‏چه قرآن مى‏فرمايد:

«وَكَذ لِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِـينَ الإِنْسِ وَالجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ
القَوْلِ
»[33]؛ اين چنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم.
آنها  به طور سرى و در گوشى سخنان فريبنده و بى‏اساس را براى اغفال مردم به يكديگر
مى‏گفتند.

و در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«وَ إِنَّ الشَّياطِـينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِـيائِهِمْ»[34]؛ و شياطين به دوستان خود، مطالبى مخفيانه
را القا مى‏كنند.

حال آن كه به اعتقاد جناب آقاى سروش، فرقى بين وحى شيطانى و عرفانى نيست و همه
صورت‏هايى كه افراد بر امر بى‏صورت مى‏افكنند صحيح و درست است ولى قرآن بين آنها
فرق مى‏گذارد.

آقاى شلاير ماخر نيز كه ملاك و اساس دين را تجربه دينى مى‏داند با اين اشكال مواجه
است كه نتوانسته بر اساس عقيده خود، معيارى براى دينى بودن تجربه‏هاى دينى ارائه دهد.
اگر برخى از تجربه‏ها را دينى و برخى را غيردينى بداند، در آن صورت ديگر تجربه دينى را
ملاك و اساس دين و ديندارى نمى‏تواند قرار دهد.

4 . تأثيرناپذيرى و تبعيت نكردن قرآن از فرهنگ و عقايد زمانه در هر زمانى، مجموعه‏اى
از افكار و انديشه‏ها و آداب و رسوم كه از آن به فرهنگ تعبير مى‏شود، مردم را كم‏وبيش تحت
تأثير قرار مى‏دهد. فرهنگ عصر جاهليت هنگام نزول قرآن، آميخته‏اى از افكار و عقايد
نادرست بود كه شديدا قرآن با آن مبارزه كرد و به اصلاح آن پرداخت كه براى نمونه مى‏توان
به موارد ذيل اشاره نمود:

برابرى همه انسان‏ها اعم از سياه و سفيد در برابر قانون، عدالت‏خواهى، مبارزه با
اشرافيگرى، اعطاى كرامت و استقلال مالى به زنان كه حقوق آنان شديدا ناديده گرفته
مى‏شد، مبارزه با بت‏پرستى و دعوت به توحيد، مبارزه با برده‏دارى و مبارزه با زنده بگور كردن
دختران و ... .

بنابراين، قرآن نه تنها متأثر از فرهنگ و عقايد زمانه نيست، بلكه شديدا با آن مخالفت
مى‏ورزد، به گونه‏اى كه مخالفت مشركان مكه با پيامبر، بيشتر براساس مبارزه پيامبر با عقايد و
فرهگ خرافى و نادرست آنان بود.

نتيجه‏گيرى

از مجموعه بحث‏ها روشن مى‏شود كه ديدگاه اول در باب وحى كه بر آن است كه قرآن،
هم‏لفظ و هم‏معنا و محتواى آن وحى الهى است و هيچ نقصى به ساحت آن وارد نيست،
سازگار با قرآن و مبانى عقلى است. از اين‏رو است كه خداوند آن را كتاب هدايت براى
همه  آدميان با هر فرهنگ و آداب و رسومى دانسته است و همچنين از نظر قرآن، ديدگاه
پلوراليستى در باب اديان و فرق صحيح نيست و نمى‏تواند همه آنها از اتقان برابر
برخوردار  باشد.


منابع ومآخذ

قرآن كريم

1. سروش، عبدالكريم، مقاله طوطى و زنبور، سايت عبدالكريم سروش، 18/02/1387 ش.

2. ـــــــــــــ ، قبض و بسط تئوريك شريعت، نظريه تكامل معرفت دينى، تهران، مؤسسه فرهنگى
صراط، 1375 ش.

3. ـــــــــــــ ، صورتى بر بى‏صورتى، گفت‏وگوى جان هيك و عبدالكريم سروش، در مجله مدرسه،
ش2، تهران: 1384 ش.

4. ـــــــــــــ ، بسط تجربه نبوى، تهران: انتشارات صراط، 1378 ش.

5. ـــــــــــــ ، اسلام، وحى و نبوت، در مجله آفتاب، ش15، 1381 ش.

6. ـــــــــــــ ، صراط‏هاى مستقيم، در مجله كيان، ش36، 1376 ش.

7. لين، تونى، تاريخ تفكر مسيحى، روبرت آسريان، تهران: نشر پژوهش فرزان، 1380 ش.


[1] . دانشيار گروه فلسفه، دانشگاه تهران.

[2] . الشعراء، آيه 194.

[3] . نور، آيه 54.

[4] . مائده، آيه 67.

[5] . يونس، آيه 15.

[6] . مقاله طوطى و زنبور.

[7] . مقاله طوطى و زنبور.

[8] . قبض و بسط تئوريك شريعت، ص443 ،275، 447.

[9] . سروش، 1375: ص440.

[10] . سروش، 1384: ص52.

[11] . همان: ص53.

[12] . همان.

[13] . سروش، 1378: ص28.

[14] . سروش، 1381: ص73.

[15] . مقاله طوطى و زنبور.

[16] . سروش، 1376: ص14.

[17] . همان: ص12.

[18] . سروش، 1384: ص53.

[19] . سروش، 1376: ص23.

[20] . تونى لين، 1380: ص381.

[21] . البقرة: 2.

[22] . نحل، آيه 89.

[23] . المائده، آيه 3.

[24] . تكوير، آيه 27.

[25] . سبأ، آيه 28.

[26] . فرقان، آيه 1.

[27] . فصلت، آيه 42.

[28] . البقرة: 137.

[29] . آل عمران: 70.

[30] . آل عمران: 71.

[31] . على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسل، ج1، ص97.

[32] . همان، ص175.

[33] . الانعام، آيه 112.

[34] . انعام، آيه 121.

print




شماره های فصلنامه
Skip Navigation Links.
Collapse فصلنامه شماره 1فصلنامه شماره 1
فهرست
سخن سر دبیر
حقيقت وحى نبوى و نقد تهمتها
نقد حديث بُزِ قرآنخوار
مرگ آفرينى انسان
جايگاه عقل و دين در قرآن و حديث
قرآن و سيماى زن جاهلى
تحليل مفهوم‏سازى استاد مطهرى از عدل الهى
ماهيت وحى و نقش پيامبر
فصلنامۀ عقل و دین
فصلنامۀ عقل و دین
Collapse فصلنامه شماره 2فصلنامه شماره 2
اخلاق و تشكيك
نظريه فطرت و علوم انساني؛ كنش هاي متقابل
اخلاق و تشكيك
اسلام و سه پارادایم دین داری
سخن سردبیر
بررسي تطبيقي ديدگاه‌هاي انسان‌شناختي استاد مط...
چیستی شناسی وحی از دیدگاه ابن سینا
مسأله عقل و دین در تبیین منطق¬پژوهی علامه حلی
منزلت عقـل از مَنْظَرِ قرآن
Collapse فصلنامه شماره 3فصلنامه شماره 3
معجزه بودن اخلاق پيامبر و اسوگي
اقبال و ادبار فيلسوفان غربي نسبت به نظريه غاي...
جايگاه عقل در الهيات از نگاه متکلمان مسلمان
جستاري در تعامل عقل و دين
گفتگویی صریح با وهابیت
نقد و بررسی مسأله دعا و پاره ای از چالش ها
تعارض یا تعاضد؟
Collapse فصلنامه شماره 4فصلنامه شماره 4
معجزه و تحدی
سخن سردبیر
اقبال و ادبار فيلسوفان غربي نسبت به نظريه غاي...
سازگاری عقل و دین در مسئله صادر اول
نقد و بررسي شيطان پرستي مدرن (satanism)
منزلت عقل در روایات
مسأله وحی در حکمت سینوی، دغدغه ها و نوآوری‌ها
Collapse فصلنامه شماره 5فصلنامه شماره 5
فلسفه تخویف و کیفر
بررسی نظریه معجزه انگاری اخلاق نبوی
عوامل مؤثر بر شکل‌گیری اندیشه سیاسی میرزای نا...
جایگاه تفکّر وتدبُّر در قرآن کریم
سخن سردبیر
فلسفه تخویف و کیفر
بررسی تحلیلی- انتقادی علّت فاعلی نخستین در ف...
منزلت عقل از دیدگاه البانی
نقش دعا در تربیت انسان از دیدگاه قرآن و کلام ...
Collapse فصلنامه شماره 6فصلنامه شماره 6
دین و فلسفه: رابطه طولی یا عرضی یا تطابق صدر...
منشأ الهی بودن الفاظ قرآن کریم
بازتاب رفتار از منظر قرآن و حکمت متعالیه
تأمّلي در نسبت عقلانيّت و معنويّت
جایگاه عقل
تحلیل انتقادی دیدگاه استاد مطهری دربارة ارتب...
Collapse فصلنامه شماره 7فصلنامه شماره 7
توبه از نگاه عقل و نقل با مروری بر صحیفه سج...
عدم تحریف قرآن به حکم عقل و شرع
جایگاه عقل در دین از منظر علامه طباطبائی
قطب‏الدين شيرازى و برازندگى‏هاى او
کارکردهای نظریۀ فطرت در آراء استاد مطهری
نوآوري حکيم سبزواري در برهان صديقين و تبيين آ...
عدالت اسلامی ، جامعه جهانی